۲۶ اسفند ۱۳۹۴ ۲۱:۳۳
کد خبر: ۳۱۸۳۳

pirooz-mand


موضوع تمدن نوین اسلامی از جمله بحث‌هایی است که در سال‌های اخیر و با تاکید رهبری معظم انقلاب بر آن توجه بیشتری بر آن شده است. نظرات و توصیفات متفاوتی از این امر در بین اندیشمندان مطرح است که نیاز اجماع بر سر مفاهیم و همچنین سیر تکوین تمدن نوین اسلامی را دوچندان می‌کند. به سراغ حجت‌الاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم رفتیم تا در این خصوص با وی به گفتگو بپردازیم؛


*مراد از تمدن سازی چیست؟ برخی اعتقاد به احیای تمدن اسلامی بر مبنای آنچه پیامبر اسلام در مدینه‌النبی تشکیل داد هستند و برخی هم بر تشکیل تمدن نوین اسلامی معتقدند، نظر شما چیست؟


تمدن یعنی محیط زیستی که انسان به دست خودش برای زندگی خود ایجاد می‌کند. بشر به طور قهری از زمانی که به دنیا می‌آید تا زمانی که از این دنیا مفارقت می‌کند، یک نیازهای رو به تزایدی دارد که متناسب با مراحل رشد او این نیازها نیز تغییر می‌کند. هم مراحل رشد فرد و هم مراحل رشد جامعه‌ای که این فرد در آن زندگی می‌کند در اینکه این نیازها تغییر کند و تنوع پیدا کند تاثیرگذار است. بشر قهرا در طول تاریخ برای اینکه سازوکارهای لازم را به جهت اینکه نیازهایش در یک حوزه متنوع‌تر، دقیق‌تر، سریعتر، نافدتر و پایدارتر تامین بشود، تلاش کرده است و همین امر مبدا این شده که به الزامات بهتر زیستن و زیباتر زیستن و سعادتمندتر زیستن و... تن بدهد.


بشر برای اینکه رفع این نیازها را محقق شده ببیند، ابزارها و زمینه‌های رفع این نیاز را ایجاد می‌کند. از شکل خیلی بدوی آن از دوران ماقبل تاریخ تا شکل‌های خیلی پیچیده‌تری که الان وجود دارد و خواهد بود می‌توان مثال زد. از همان موقعی که بشر اولیه با سنگ چخماق آتش درست می‌کرد در واقع تمدن‌سازی می‌کرد تا الان. پس تمدن یعنی محیط زیستی که بشر برای ارضای نیازهایش آن را ایجاد می‌کند. وقتی صحبت از تمدن‌سازی می‌کنیم صحبت از یک موضوع انتزاعی نیست، بلکه صحبت از یک موضوعی است که داریم با آن زندگی می‌کنیم، ولو اینکه به صورت ناخواسته و ناخودآگاه باشد. یعنی وقتی صحبت از تمدن اسلامی و الزامات آن می‌کنیم به این جهت است که این مشارکت را خودآگاه بکنیم و تاثیرمان را در این مسئله هدفمندتر و موثرتر کنیم. حال به این سوال برسیم که باید تمدن‌سازی رخ دهد یا احیای تمدن؟


این سوال را به دو سوال تفکیک می‌کنم، یک سوال این است که ما وقتی صحبت از تمدن اسلامی می‌کنیم، چیزی غیر از مدینه‌النبی است که پیامبر در عصر عمر با برکت خود ایجاد کردند؟ سوال دومی که مطرح است این است که اصلا تمدن ساختنی است یا ایجاد شدنی است؟ آیا تمدن‌سازی یک امر قابل مدیریت و قابل پیش‌بینی است و یا اینکه یک جبر تاریخی بشر را به سمت و سویی می‌برد و هیچ هدایت و مدیریتی بر سر آن وجود ندارد؟


در مورد نکته اول من این سوال را با یک سوال دیگری پاسخ می‌دهم. در عصر ظهور که از نظر ما اوج تمدن اسلامی است، آنچه توسط امام عصر اتفاق می‌افتد با آنچه توسط پیامبر اکرم اتفاق افتاد چه تفاوتی دارد؟ دو واقعه و دو مقطع تاریخی که توسط دو معصوم اداره می‌شود را بررسی می‌کنیم. آیا آنچه که در زمان حضرت حجت اتفاق می‌افتد عینا بازنمایی آن چیزی است که در زمان پیامبر رخ داده است؟ اگر این طور بود دیگر ظهور مفهومی نداشت. در این صورت آن کمالی که عالم باید به سمت آن حرکت بکند در همان زمان پیامبر واقع شده بود! پس ظهور برای چیست؟ برای این است که بشر و جامعه بشری به آن کمال مطلوب برسد. اگر بگوییم ظهور، عین آن چیزی است که در زمان حضرت رسول اتفاق افتاده است دیگر لزومی به ظهور نبود. اگر این تفاوت را بپذیریم آنچه در زمان حضرت حجت اتفاق می‌افتد صرفا احیا -به معنای بازنمایی و وقوع مجدد آنچه واقع شده است- نخواهد بود.


اگر این موضوع را فهم کردیم آن وقت می‌توانیم روی این مسئله فکر کنیم که این تغییر چه نوع تغییری است. آنهایی که به احیا معتقدند شاید منظورشان این باشد که حضرت حجت دین جدیدی نمی‌آورد و دین همان دین است. به همین خاطر انقطاع وحی مخل کمال انسان در مسیر تاریخی خودش نیست و اگر بود انقطاع وحی اتفاق نمی‌افتاد. کسانی که می‌گویند احیا باید صورت بگیرد به این معنا درست است. ما قرار نیست دین‌سازی کنیم.


منتهی اتفاق جدیدی که رخ می‌دهد این است که ارزش‌ها بسط داده شده و فراگیر می‌شود و پرده از زیبایی‌های دین و شریعت که از آن بدلیل ضعف پذیرنده رونمایی نشده، برداشته می‌شود. برای اینکه این ارزشها نه فقط در اعتقاد و باورهای نظری بلکه در زندگی عینی تجلی پیدا کند، باید اتفاقاتی بیفتد. «يملأ الارض عدلاً و قسطاً» یعنی زمین را پر از قسط و عدل می‌کنیم. نه اینکه توصیف عدل و ظلم کند چراکه پیامبر و ائمه این را تبیین کرده‌اند، بلکه حضرت حجت این عدل و قسط را محقق می‌کند. پس از مقایسه بین آنچه در زمان ظهور اتفاق می‌افتد و آنچه در زمان پیامبر اتفاق افتاده است به تعیین تکلیف وضعیت خودمان می‌رسیم.


ما باید احیای تمدن کنیم یا تمدن سازی کنیم؟ با حفظ و در نظر گرفتن فاصله بسیار زیادی که بین آنچه که ما بتوانیم اجرا بکنیم و آنچه به دست با کفایت حضرت حجت انفاق می‌افتد آنچه که وظیفه ماست شبیه آن چیزی است که در ظهور باید اتفاق بیفتد. از این نظر که شما می‌خواهید متناسب با اقتضائات جهان امروز و نیازمندی‌های رو به تکامل آن و البته با توجه به ظرف خود، این تمدن را ایجاد بکنید. اگر ما گفتیم تمدن یعنی محیط زیست، دانش، ابزارها، ساختارها، روابط و... که بشر خودش ایجاد می‌کند، وقتی می‌گوییم تمدن می‌سازیم یعنی این گزاره‌هایی که ذکر شد را متناسب با آن آرمانی که باید تعقیب بکنیم، می‌سازیم. البته این یک امر نسبی است و دفعی هم نیست. تمدن یک امر تدریجی است یعنی هم فکر شما نسبت به آن تدریجی است و هم واقعیت آن به صورت تدریجی اتفاق می‌افتد.


*محرک‌ها و ابزارهایی که برای تشکیل این تمدن اسلامی لازم داریم، چیست؟


بر محور تعریفی که در مورد تمدن عرض کردم، در تمدن‌سازی آن چیزی که نقطه کانونی است بحث ارضای نیاز است. آن چیزی مجوز عینی شدن پیدا می‌کند که بشر پذیرفته باشد نیاز قبلی‌اش را بهتر رفع می‌کند و یا نیاز جدیدی که قبلا آن را به رسمیت نمی شناحته را تامین می‌کند. مثلا دستگاه‌های مختلف چگونه وارد مظاهر تمدنی شده است؟ نیاز آن تعریف و پذیرفته شده و بشر به این نتیجه رسیده که با این ابزار می‌تواند نیاز خود را ارضا کند لذا وارد زندگی انسان شده است. با توجه به این نقطه کانونی به محرک‌هایی که مورد سوال شماست می‌توانیم دست پیدا کنیم.


این نیاز دو سر دارد که یک سر آن ابزاری است که این نیاز را رفع می‌کند، و سر دیگر این طیف آن جایی است که به این نیاز مشروعیت و اعتبار می‌بخشد و مطلوبیت این نیاز را به رسمیت می‌شناسد. آن ابزارهایی که نیازها را ارضا می‌کند محصول می‌نامیم و نقطه خواستگاه و آغازینی که به نیازها مشروعیت می‌بخشد، فرهنگ نام می‌نهیم. پس دو سر این طیف فرهنگ و محصول است. حال بین این فرهنگ و محصول واسطه‌هایی وجود دارد که این فرهنگ را عینی می‌کند. لذا همان فرهنگ آمده و در قالب محصول تجلی عینی پیدا کرده است. لذا ابزارهایی که در اطراف خود می‌بینیم خنثی نیستند و عناصر تمدن‌اند.


تمدن بر اساس فرهنگ ساخته می‌شود و در خدمت یک فرهنگ تولید می‌شود. دور ما پر از مظاهر تمدن است از غذاها گرفته تا معماری و آموزش و.... ولی توجه کردن به این مقدار ماجرا سخت نیست. آنچه که سخت‌تر است این است که مظاهر تمدنی چطور و برای چه ایجاد شده‌اند؟ این تصادفی نبوده و بشر به صورت هوشمندانه و خودآگاه این مظاهر را ساخته است. منتهی این خودآگاهی و هوشمندی که پشت این تمدن‌سازی بوده یک امر جهانی است. اختصاص به هیچ جغرافیا، بوم و هیچ فرهنگی ندارد.


*جایگاه و منزلت علوم انسانی در این طیفی که ترسیم کردید، چیست؟


در این طیفی که عرض کردم اگر بخواهیم از محصول به سمت فرهنگ حرکت کنیم واسطه ها را می‌توان احصا کرد. می‌گوییم این محصول به وسیله فناوری‌هایی ساخته می‌شود، فناوری‌ها به وسیله علوم تعریف و تولید می‌شود، این علوم در بستر ساختارها و روابط اجتماعی ایجاد می‌شود، ساختارها و روابط اجتماعی به وسیله الگوی پیشرفت فهم و اعتبار بخشی می‌شود. یعنی بشر یک الگویی را برای زیستن و سبکی را برای زندگی می‌پذیرد، روابطی را ایجاد می‌کند، علومی را تعریف می‌کند، فناوری ایجاد می‌کند و محصولی را تولید می‌کند. در نهایت آبشخور اصلی این الگوی پیشرفت، فرهنگ است.


البته در این طیف باید به این نکته توجه کنیم که علم یک تاثیر پیشینی از الگوی پیشرفت می‌پذیرد و یک تاثیر پسینی بر طراحی الگوی پیشرفت می‌گذارد.


حال در مورد سوال شما باید گفت علوم به صورت‌های مختلفی طبقه بندی شده است که موضوع بحث ما نیست. اما بر اساس دسته بندی شایع، علوم به سه دسته علوم پایه، علوم مهندسی و علوم انسانی-اجتماعی تقسیم‌بندی می‌شود. وقتی ما می‌گوییم الگوی پیشرفت ساختارها را ایجاد می‌کند و این ساختارها علوم را معین می‌کند و متقابلا علوم در یک بازخورد، الگوی پیشرفت را شکل می‌دهد، دانش رئیسی علوم انسانی خواهد بود. در پیشینه تمدن موجود نیز شاهدیم علوم انسانی مسیر تمدن را معین کردند و بعد بقیه علوم زمینه‌ساز تحقق آن آرمان‌ها و مطلوبیت‌ها شدند. لذا در منظومه علوم، علوم انسانی در بحث تمدن‌سازی نقش زیربنایی دارد.


البته این ملاحظه نیز وجود دارد که در نگاه منظومه معرفتی اسلامی باور ما این است که بالادست علوم انسانی، علوم وحیانی خواهد بود. بر محور این علوم است که باید علوم انسانی و اجتماعی تولید شود.


*به الگوی پیشرفت اشاره کردید، در منظومه فکری اسلامی، ما مفهومی مثل مفهوم پیشرفت داریم و در مقابل در تمدن غربی مفهوم توسعه را می‌بینیم، تفاوت این دو مفهوم از چه حیثی است؟


در بحث پیشرفت مسئله معنویت در کنار علم و ابزار و محصولات نقش محوری دارد. معنویت به این معنا که در فرهنگ اسلامی بشر برای دنیا زندگی نمی‌کند بلکه برای آخرت زندگی می‌کند. لذا زندگی انسان در این دنیا برای آن کمال معنوی است که در ظرف این دنیا باید به دست آورد و بهره اصلی او از دنیا این است که بتواند بنده بهتری باشد و سیر و سلوک بندگی را به نحو احسن انجام دهد. اینکه انسان به همه فعل و انفعالات خود رنگ الهی بزند و این را سکوی حرکت به سمت یک مرتبه بالاتر از رشد معنوی قرار دهد، امری است که در زندگی توحیدی و شریعت اسلامی معنا و موضوعیت دارد. همین معنا بن‌مایه مفهوم پیشرفت را شکل می‌دهد. همین مسئله تمایز بنیادی و اصلی بین مسیر تمدنی اسلامی و تمدن غربی را تشکیل می‌دهد.


لذا ما معتقدیم بشر به جای توسعه باید به کمال برسد، کمال او نیز به ارتقا سطح بندگی است. این سیر و سلوک در مسیر بندگی یک زندگی معنویت محور خواهد بود. چون در آن تقرب به ذات باری‌تعالی متغیر اصلی است. خروجی چنین زندگی پیشرفت خواهد بود. در آن تنوع پذیری، افزایش سرعت و دقت و حتی افزایش وتنوع لذت وجود دارد ولی معیار آن متفاوت است.


این تصور اشتباهی است که مردم باید در تمدن اسلامی خمود باشند و تفریح و نشاط و لذت در آن وجود ندارد، اینها هست ولی جنس آن متفاوت است. در تمدن اسلامی به این جهت که ارضای نیازهای مادی به جریان ولایت حقه پیوند می‌خورد رنگ و بوی دیگری می‌گیرد و ماهیت دیگری می‌یابد.


در نقطه مقابل، توسعه همین ظاهری است که این جهت‌گیری و عامل هویت بخش را ندارد. پوسته این‌دو مثل هم است ولی نکته این است که آنچه در تمدن مادی اتفاق می‌افتد این است که به جای جنبه الهی یک محرک مادی قرار گرفته است.


گفتیم که تمدن‌سازی بدون پشتوانه فرهنگی و بدون آرمان فرهنگی اتفاق نمی‌افتد، اگر آن پشتوانه از تعالیم انبیا گرفته شده بود، تمدن سازی اسلامی خواهد بود و به تبع آن پیشرفت را خواهیم داشت. اگر این پشتوانه بر اساس عقل مادی و بر اساس منفعت، سعادت و رفاهی که بشر خودش برای خود تعریف می‌کند باشد، شاهد توسعه خواهیم بود.


*گفته می شود غربی ها فرهنگ و تمدن را از مسلمانان یاد گرفتند و زیرساخت های جامعه خود را تشکیل دادند اما به تدریج به سمت تمدن اومانیستی حرکت کردند و فرهنگ معاصر را به وجود آوردند، در این مسیر چه اتفاق افتاده است؟ در حال حاضر چه نسبتی بین تمدن غرب و اسلام وجود دارد؟


در غرب شناسی دو مقطع به عنوان نقاط عطف تاریخ تمدن غرب در نظر گرفته می‌شود. بعد از سده‌های میانی از قرن ۱۵ تا ۱۹ را به عنوان دوران رنسانس می‌شناسند که ظاهر آن از هنر شروع شد و بعد به دنیای صنعت سرایت کرد و گسترش پیدا کرد. در دوران رنسانس که پایه تمدن جدید غرب به وجود آمد چه اتفاقی رخ داد که آن را متمایز از مقطع قبلی خود -که متاثر از تمدن اسلامی بوده است- می‌کند؟ به اذعان خود غربی ها آنچه این جامعه را از جامعه قبل از خود متمایز می‌کند چند اصل است؛ اومانیسم یا انسان‌گرایی، راسیونالیسم یا عقل‌گرایی، سکولاریسم یا تفکیک دین از زندگی اجتماعی و پلورالیسم یا تکثرگرایی. اینها اهم اصول بنیادی تمدن جدید غرب هستند. این چهار مورد هم برگردان یک کلمه است و آن این است که نقش دین باید در زندگی حداقلی شده و نقش خود بشر در زندگی و ترسیم آرمان زندگی و سازوکار رسیدن به آن آرمان حداکثری شود. این عوامل تحرک و تنوع جدیدی را در تمدن غرب ایجاد کرد.


حال سوال این است که غرب جدید چه نسبتی با اسلام و تمدن اسلام دارد؟ باید گفت در یک مقطع زمانی جوامع اسلامی در تمدن‌سازی پیشرو بودند و آن تمدن متاثر از فرهنگ اسلامی بوده که نمود آن را در معماری و ادبیات و... می‌بینیم. به دلیل این پیشرو بودن طبعا تاثیرگذار بوده‌ایم. لذا غرب عقب مانده آن دوران از ما تاثیر پذیرفت و از دانش‌های اسلام استفاده کرد. غرب در یک مقطع زمانی وامدار تمدن اسلامی بوده است و این را باید جوانان ما بدانند تا خودباوری داشته باشند.


منتهی گاهی از مسائل گفته شده نتیجه‌گیری غلطی می‌شود و گفته می‌شود بنیاد این تمدن غربی که الان جهانی شده، همان تمدن اسلامی است و این زاییده همان صادرات تمدنی است که ما داشته‌ایم پس این نیز اسلامی است! چون پرورش یافته آن چیزی است که ما به آنها داده‌ایم. بنابراین لازم نیست موضع منفی در برابر آن داشته باشیم!


توضیحاتی که بنده در واکاوی تمدن غرب و تحولی که در دوران رنسانس اتفاق افتاد و تغییر اساسی اصول بنیادی آنها دادم، برای پیش‌گیری از این نتیجه گیری بود. لذا جهت‌گیری فکری و فرهنگی تمدن بعد از عهد رنسانس عوض شده و برمبنای انسان‌مداری و دین حداقلی است و بشر را در تنوع طلبی آزاد گذاشته و او را به توسعه رسانده نه پیشرفت.


*برخی یک تلقی غلطی را مطرح می‌کنند و می‌گویند اگر بخواهیم به دنبال تمدن نوین اسلامی برویم باید چشم بر همه مظاهر تمدن غربی بخاطر مبنای مادی آن، ببندیم و از آنجایی که این امر نشدنی است، تمدن اسلامی در مقام عمل و اقدام در نطفه نابود است. نظر شما در این خصوص چیست؟


وقتی گفته می‌شود تمدن نوین اسلامی این معنی را اراده نمی‌کنیم که کل مظاهر تمدنی موجود را باید دور ریخت. در پاسخ به این اشکال باید به دو نکته توجه کنیم، به فرض اینکه گفته شود در رگ و پی این تمدن مادی غرب فرهنگ مادی به نحو اتم نفوذ کرده است، این امر به این معنی نخواهد بود که ما وقتی می‌خواهیم به سمت تمدن نوین اسلامی حرکت کنیم باید کل مظاهر تمدن غربی را نادیده بگیریم. اکنون چرخ زندگی ما به مظاهر تمدن غربی گره خورده است و عقل حکم می‌کند که اعتیاد و وابستگی خود را به این محصولات، ساختارها و روابط به تدریج کم کنیم. پس به تدریج باید برای آنها جایگزین پیدا کرده و وابستگی خود را به آن کم کنیم. مثل بدنی که بیماری بر آن مسلط شده و برای سلامتی باید کم‌کم سلول‌های سالم را تقویت کرد تا بتواند بر سلول‌های آلوده غلبه پیدا بکند.


بنابراین با توجه به این واقعیت ما موضع خود را نسبت به غرب مشخص می‌کنیم. اما نکته دوم این است که در قضاوت نسبت به دانش و فناوری و تمدن غرب باید بین قضاوتی که نسبت به کل می‌کنیم و قضاوتی که نسبت به اجزا می‌کنیم، تفاوت قائل شد. در یک نگاه کل‌گرایانه باید بررسی کرد که برآیند تمدن غربی، بشر را به چه سمتی سوق داده است؟ از این موضع مشخص است که بشر را به سمت اضمحلال و حیوانی‌تر شدن کشانده است. با ذکر شواهد مختلف نظری و عینی مختلف معلوم است که تمدن غربی کرامت انسانی را از بین برده و انسان را از تعالیم انبیا دور کرده است. ولی وقتی اجزای آن را بررسی می‌کنیم این اجزا تماما حکم یکسانی ندارند. لزومی ندارد که اجزا عینا حکم کل را داشته باشند. این بی توجهی گاها در رد ادله تمدن نوین اسلامی اتفاق می‌افتد.


منبع: مهر


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار