۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۰:۳۰
کد خبر: ۳۰۱۵۱۱

عطنا | سعدی شاعر و سخنور مسلط بر ادب پارسی، به ما پارسی زبانان زندگی آموخت.

به گزارش سایت خبری تحلیلی دانشگاه علامه طباطبائی (عطنا)، امروز بزرگداشت شیخ اجل، استاد سخن سعدی (رحمه اله) است. به راستی اگرچه زبان فارسی با فردوسی از گزند و حذف دور ماند اما سعدی با نغز و سخن سنجی، آن را به اوج رساند. گرچه سال‌هاست که بسیاری از ما ندانسته (از آن جهت که اهمیت آن گوشزد نشده) و نخواسته (از آن جهت خودمان خواهان آن نبودیم)، از بزرگان و ادیبان کهن و امروزین یاد نمی‌کنیم اما به واقع بوستان ادب پارسی آنچنان پرطراوات و محسورگونه است که اگر به آن باغ پا نهیم، بیرون آمدن از آن سخت و دلتنگ است. به پاسداشت استاد سخن در زبان پارسی امروز یادش و اهمیتش را دوچندان گرامی می‌داریم. آنچه در زیر میخوانید در مدح و سپاس مردی است که آموزه های اخلاق را در بهترین وجه زبانی به ما آموخت.

وین گلستان همیشه خوش باشد



    • غلامحسین ابراهیمی‌دینانی | فیلسوف و شارح ایرانی



سعدی آگاهانه گفته است که « وین گلستان همیشه خوش باشد».

همان‌گونه که فردوسی نیز گفته است که شاهنامه‌اش از باد و باران نیابد گزند. این حرف‌ها اعتماد به نفس کاذب نیست. واقعاً گلستان همیشه خوش خواهد بود. سعدی استاد فصاحت است. او واقعاً افصح‌المتکلمین است. هرچند لفظ و معنی از هم جدا نشدنی‌اند اما کاری که سعدی کرده بدون اغراق هیچ کس در 14 قرن تاریخ مشعشع اسلام نکرده است.

این شاعر بزرگ، ادبیات فارسی و عربی را با هم فرا گرفته و در دانستن این دو زبان بی‌نظیر است و هیچ شاعر عربی در نعت حضرت رسول اکرم به پای سعدی نمی‌رسد.

سعدی حکیم است. او فیلسوف نیست و حتی تا حدی هم ضد فلسفه است. چون در جایی درس خوانده که فقه شافعی و کلام اشعری و ادبیات محور بوده است، یعنی در نظامیه. بنابراین سعدی حکیم است و معلم اخلاق. اما اخلاق اسلامی چیست؟

اسلام که بزرگترین ادیان الهی و دین آسمانی است اخلاق اسلامی را چگونه مطرح کرده و تئوری در اخلاق اسلامی چیست؟ ما مگر چند کتاب درباره این موضوع در طول 14 قرن داریم: «تهذیب‌الاخلاق ابن‌مسکویه»، «اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین توسی»، «اخلاق جلالی محقق دوانی» و... که البته تعداد آن‌ها زیاد نیست. این‌ها هم البته یک حرف بیشتر نگفته‌اند.

همگی آن‌ها برای اخلاق 4 فضیلت اصلی و عمده قائلند که همان شجاعت، عفت، عدالت و حکمت است. برای شجاعت، حکمت، عفت که خلق و خوی آدمی است می‌توان حد وسط در نظر گرفت اما حد وسط عدالت نامعلوم است. عدالت افراط و تفریط ندارد.

عدالت عدالت است. عدالت یا هست یا نیست. اگر حد وسطی در کار باشد عدالت هم هست و اگر این حد وسط نبود عدالت هم نیست. عدالت در ردیف آن سه تای دیگر نیست. عدالت اعتدال در همه چیز است. عدالت یک حالت است.

از طرف دیگر این حدوسط حرف ارسطو است که وقتی آمده در اسلام برای آن روایات و احادیث آورده‌اند. غزالی هزار سال پیش متوجه این مسأله شد و چون ارسطوستیز بود این اخلاق را نپذیرفت و به همین دلیل او روایات و احادیث را آورده و سعی کرده از آن‌ها اخلاق اسلامی بیرون بکشد.

باید بگویم که سعدی، عالم اسلامی بوده و درباره اخلاق هم سخن گفته است. به نظر من آن‌چه سعدی در کتاب گلستان و بوستان گفته جنبه اخلاقی دارد و این نمونه‌ای از اخلاق اسلامی به‌شمار می‌آید. سعدی هیچ جا از جاده شریعت و اسلام خارج نشده است. سخنانش مستند در آیات و روایات است و شیرین و پر جاذبه.

سعدی در بوستان ده باب عدل، احسان، عشق، تواضع، رضا، ذکر، تربیت، شکر، توبه و مناجات را آورده است.  این استاد سخن و عالم اسلامی، در هشت باب گلستان خود یعنی در سیرت پادشاهان، در اخلاق درویشان، در فضیلت قناعت، در فواید خاموشی، در عشق و جوانی، در ضعف و پیری، در تأثیر تربیت و در آداب صحبت می‌تواند آموزه‌های بسیاری برای انسان‌های امروز داشته باشد.

طنز در آثار سعدی



    • رضا داوری اردکانی | استاد بازنشسته گروه فلسفه دانشگاه تهران



بسیاری از ما با آثار سعدی بیگانه‌ایم. «بوستان» او را نمی‌خوانیم تا با شکوه زبان و سخن او آشنا شویم؛ اما استادان غربی ارزش سخن سعدی را می‌شناسند و از خواندن آثار او به وجد می‌آیند.

محمدعلی فروغی که کلیات سعدی را تصحیح کرده، معتقد بوده که «گلستان» سعدی کتاب کودکان نیست. نتیجه چنین سخنی این شد که کودکان ما با سخن سعدی بیگانه ماندند. همین است که استادان غربی، سعدی را بهتر از ما می‌شناسند و ما از شناخت او عاجز مانده‌ایم.

طنز و ظرافت جایگاه ویژه‌ای در ساختار سبکی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفکر این شاعر بزرگ بر می‌گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است. سعدی به یاری لحن طنز، خشکی را از کلام خود می‌گیرد و شور و حرکت را بدان باز می‌گرداند.

هنگامی که کتاب ادیپ شاه را باز می‌کنید، معمایی مطرح می‌شود و آن را به زبان طنز می‌گوید و تا پایان صفحات آن یکسره طنز است. زمانی که طنز را در طبقه‌بندی آثار ادبی ادیپ قرار می‌دهید در زمره آثار تراژیک و تراژدی مهم تاریخ قرار می‌گیرد. زیرا هم طنز و هم تراژدی است.

تراژدی تنها شوخی نیست بلکه ظرافت زبانی دارد و مانند بازی است که شوخی شبیه آن ساخته و پرداخته می‌شود و در جایی بر هم منطبق می‌شوند. همه طنزها نوعی شوخی را دربردارد؛ اما بسیاری از شوخی‌ها طنز نیست حتی اگر سعدی آن را گفته باشد.

طنز سعدی را در سه نمونه می‌توان مطرح کرد. نخست آن طنزی که به شوخی نزدیک است، دوم طنزی که کمتر شوخی دارد و سومین نمونه از طنز سعدی اصلا شوخی ندارد. اگر ما فکر کنیم که در طنز یک زبان عمومی وجود دارد و الفاظ و عبارات در هر جایی گفته شوند همان معنایی را دارند که در زبان عمومی دریافت می‌شود، باید قدری در این مسئله تجدید نظر کنیم.

الفاظ و کلمات در شعر معنا دارد و اگر شعر را به نثر تبدیل کنیم چیزی باقی نمی‌ماند. اگر لطیف‌ترین اشعار حافظ هم به نثر تبدیل شود، دیگر شعری از آن برجای نمی‌ماند. طنز زبان خاص خود را دارد. طنزها زبانشان با هم فرق می‌کند. طنز نوعی روان‌شناسی است؛ زیرا در طنز نامربوطی سخن و بی‌ جایی فعل نشان داده می‌شود. اهل طنز قوم فعل بی‌خردان را نشان می‌دهند.

قوم، فعلی است که از کسی سر می‌زند که مدعی خردمندی است. اگر از انسان معمولی حرکت خلافی سر بزند، مردم بر او می‌بخشایند؛ و اگر حرف نادرستی بزند بر او خرده نمی‌گیرند. ولی اگر کسی که مدعی خردمندی است حرف بی اساسی بزند، کار ناشایستی می‌کند.

نخستین طنز در تقسیم‌بندی طنزهای سعدی طنز روان‌شناسی است. طنز روان‌شناسی به خلقیات و منش اشخاص برمی‌گردد. معمولا طنزهایی که از سعدی داریم در این دسته قرار می‌گیرد. طنز همواره مایه تذکر است و به این طنزها کم و بیش توجه نشان داده‌اند. طنز دیگری نیز داریم که دیده نمی‌شود و کمتر به آن توجه شده است.

طنز اجتماعی چندان سابقه‌ای ندارد و سعدی را از این بابت ملامت‌ها کرده‌اند. «یکی در صورت درویشان» سعدی یکی از زیباترین قطعات از حیث صورت و مضمون است که قطعات نظم فارسی را به همراه دارد. شعر تنها صورت ندارد بلکه مضمون نیز دارد. صورت و مضمون یگانه است و شعری که تنها مضمون داشته باشد نصیحت محسوب می‌شود.

طنز دیگری داریم که اوج طنز است و مرتبه عالی طنز محسوب می‌شود و شاعران کمابیش آن را در اشعارشان دارند. آن طنز، طنز تراژیک است؛ به خصوص هنگامی که سعدی طنز می‌گوید بسیار معنادار بوده است. صحنه جدل نیز در اشعار سعدی وجود دارد و می‌توان از آن در نمایشنامه‌ها استفاده کرد. روی صحنه، طنز بیشتر ظاهر می‌شود؛ ولی زبان اشعار سعدی زبان دیالوگ امروزی نیست.

سعدی که در سال 656 هجری قمری می‌زیسته، می‌دانسته که 800 سال بعد، آن را بازخواهند شنید و اعجاب خواهند کرد و انگشت تعجب جهانی بر گفت و شنود وی به دندان خواهد بود.

هرکسی می‌تواند خود را در آیینه سعدی ببیند



    • محمدجعفر یاحقی |  عضو پیوسته شورای فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مدیر قطب علمی فردوسی‌شناسی



سعدی زبان فارسی را به اوج کمال خود رساند؛ آن‌طور نیست که بگوییم او زبان فارسی را نجات داده، این کاری است که پیش‌تر و از سوی بزرگانی همچون فردوسی انجام‌شده بود. سعدی توانست آن را به میان زندگی مردم برده و به اصطلاح خودمانی کند.

ویژگی خاصی که در آثار به‌جای مانده از او خودنمایی می‌کند، اشعار و متون نثری هستند که به‌رغم برخورداری از مضامین و مفاهیم غنی به زبانی همه‌فهم خلق‌شده‌اند، گویی که او نه‌فقط به قشر باسواد بلکه حتی به مردم کوچه و بازار هم توجه داشته است.

سعدی تلاش کرد زبان فارسی را به سطوح مختلف جامعه ببرد و جالب این‌که آثار او تنها به زمانه خودش تعلق ندارند و حتی برای امروز و آیندگان هم خواندنی هستند. سعدی دست‌به‌کاری زد که هیچ شاعر دیگری نزده بود، البته حافظ هم نفوذ خاصی در بین مردم و اقشار جامعه داشته، اما بیشتر از جهت یک بعد خاص.

سعدی حتی فراتر از بحث زبان فارسی، توانسته یافته‌های اخلاقی و انسان‌سازی برگرفته از فرهنگ ایران را به‌عنوان میراثی کهن به بطن جامعه ببرد. بنابراین اغراق نیست اگر بگویم که هرکسی قادر است خود را در آیینه سعدی ببیند؛ با هر سلیقه و هر نگاهی می‌توان مطلوب خود را در آثار این نویسنده و شاعر بزرگ ایرانی یافت.

آثار سعدی به حدی میان مردم رواج یافته بود که تا وقتی هنوز مکتب‌ها دایر بودند، از همان روز نخست بوستان و گلستان به کودکان آموزش داده می‌شدند؛ آنان از همان بدو امر بویژه گلستان می‌خواندند و اصلاً جزء کتاب‌های درسی مکتب‌خانه‌های قدیم بود. بعدها بخش‌هایی از گلستان به کتاب‌های درسی مدارس هم راه پیدا کرد، هرچند که این حضور به‌مرور کم‌رنگ شد.

به سبب این توجه درگذشته مردم بیش از امروز با آثار سعدی زندگی می‌کردند چراکه حرف دل خود را در آن می‌یافتند. برای سعدی در مقایسه با دیگر بزرگان ادبیات کلاسیک باید مقام خاصی قائل شد؛ نخست این‌که زبان فارسی را به بطن جامعه برد و دوم این‌که معارف، آموزه‌ها و اندیشه‌های ناب گذشتگانمان را به زبانی همه‌فهم در اختیار مردم گذاشت و آنها را ماندگار کرد.

وقتی قله‌ای همچون سعدی در زبان و ادب فارسی سر برمی‌آورد طبیعی است که همه از آن بهره‌مند شده، تأثیر پذیرفته و به‌نوعی مدیون او شوند. اتفاقی که تنها به دوره سعدی یا بعد او محدود نمی‌شود و تا وقتی برخوردار از زبان و ادب فارسی هستیم ادامه دارد.

ازجمله مصادیقی که می‌توان به اتکای آن حضور سعدی را حتی در زندگی امروزمان دید، ضرب‌المثل‌هایی هستند که از آثارش به زبان گفتاری راه‌یافته‌اند و ازاین‌جهت بیشترین سهم را از ضرب‌المثل‌ها از آن خودساخته است. ضرب‌المثل‌های فراوانی از زبان، آثار و اندیشه سعدی که میان مردم رواج یافته‌اند، پیر و جوان، بی‌سواد و باسواد از آنها در مکالمات روزمره خود بهره می‌گیرند.

بنابراین می‌بینید که سعدی حتی بر مردم عادی هم تأثیر گذاشته، حالا بماند که همه شاعران بعد از او به تأثیر از سعدی شعر گفته‌اند و گرفتار موج سخن او شده‌اند؛ تقریباً کمتر شاعری را می‌توان یافت که گوشه چشمی به او نداشته باشد و این مسئله‌ای است که درباره کمتر شاعری رخ‌داده است.

اما اگر مسئولان فرهنگی و همه آنهایی که در این زمینه مشغول فعالیت هستند خواهان جلب‌توجه نسل جدید به سعدی و آثار بزرگان ادبمان هستند می‌توانند با استفاده از رهاوردهای دنیای تکنولوژی از نوجوانان و جوانان برای مطالعه این گنجینه‌های گران‌بها دعوت کنند.

شاید مخاطبان کم سن و سال امروزی به ذات زندگی شتاب‌زده و تغییرات گسترده‌اش حوصله خواندن دیوان‌ها و مجموعه متون کهن را نداشته باشند اما می‌توان با بهره‌گیری از قالب‌های جدید عرضه آثار هنری، همچون انیمیشن، فیلم سینمایی، سریال‌ها و حتی کتاب صوتی شکل جذابی از این متون ادبی گران‌بها را در اختیار نسل کم‌حوصله امروزی گذاشت.

درست شبیه همان کاری که استاد شجریان انجام داد و اشعار سعدی و حافظ را با آوازی ماندگار و خیلی هنرمندانه به خانه‌های مردم و بطن جامعه برد؛ این کاری است که از عهده اهالی فرهنگ و هنر برمی آید.

سعدی، حیات جاری ملت ما



    • احمد مسجد جامعی | وزیر پیشین فرهنگ و ارشاد اسلامی



سعدی صرفاً ادیبی نام‌آور نیست که بر قلۀ میراث ادبی ایران نشسته است. سعدی بخشی از حیات جاری ‏ملت ماست.

به نام خداوند جان آفرین

حکیم سخن در زبان آفرین

خداوند بخشنده دستگیر

کریم خطابخش پوزش‌ پذیر ‏

عزیزی که هر، کز درش سر بتافت

به هر در که شد هیچ عزت نیافت

نام‌گذاری روزی به نام سعدی برای ملتی که اغلب ایام خود را با شیخ اجل می‌گذراند و چشم و دل در گلستان و بوستان او ‏دارد شاید در نگاه نخست چندان ضروری ننماید. اما اگر در نظر آوریم که این نام‌گذاری نشانی از تأکید بر این حضور دائمی است، ‏آنگاه این روز منزلتی والا می‌یابد و آیین‌هایی هم که در سراسر کشور و خارج از کشور، به‌ویژه در شهر سعدی، دارالعلم شیراز، به ‏همت شما دوستداران سعدی برگزار می‌شود از حد برنامه‌های تشریفاتی فراتر می‌رود.

به راستی چرا سعدی و میراث ارجمند ادبی و ‏فرهنگی او را گرامی می‌داریم و چه نیازی به این گرامی‌داشت داریم؟ بزرگداشت سعدی صرفاً بزرگداشت ادیب و هنرمندی نامدار ‏نیست، بلکه نمود اکرام روح ایرانی فرهیخته مسلمان است و پاس‌داشت و نکوداشت این روز به معنای نگاهی هدف‌مند به زندگی و ‏جهان است.

در تلقی ما، سعدی صرفاً ادیبی نام‌آور نیست که بر قلۀ میراث ادبی ایران نشسته است. سعدی بخشی از حیات جاری ‏ملت ماست. در تاریخ و فرهنگ ملتها دشوار می‌توان هنرمندی را یافت که تا این پایه و مایه در جای جای حیات یک ملت حضور ‏مدام داشته باشد و آن ملت در تجربه اندوزی و عبرت آموزی از رخ‌دادهای روزگار بارها به آموزه‌های او عنایت کند و اهتمام ورزد. ‏

رسیدن به این درجه از قبول عام نیازمند پشتوانه‌های قوی و مؤلفه‌های استوار هنری و فرهنگی است که خود با نیازهای اساسی ‏جان بشر آمیخته است و می‌تواند در طی قرون و اعصار با خواسته‌های ملی و حتی فرا ملی همسویی و همراهی و همنوایی کند. ‏

آری، هر اثر هنری تا در ترکیب و تداومی هوشمندانه و هنرمندانه با سنت‌های فرهنگی و اجتماعی و محیط خود جای نگیرد محال ‏است که در نهان‌خانۀ دل یک ملت جایی بیابد، چه رسد به آن که جایگاهی جهانی کسب کند.

از میان بزرگان سخن فارسی برخی ‏در نظم جایگاهی و پایگاهی بلند دارند و بعضی در نثر. بیهقی را گذشته از آنکه در امانت‌داری و راستگویی در تاریخ نگاری ممتاز ‏می‌شناسیم، چنانکه فردوسی را به حماسه‌سرایی و حافظ را به رساندن پایگاه غزل به اوجی که در زبان فارسی کسی به آن نرسیده ‏و نظامی را به سرودن داستان‌های غنایی و انوری و خاقانی را به گفتن قصاید استوار و ماندگار.

اما سعدی در نظم و نثر ذوق آزموده ‏و از هر دو چنان سرافراز برآمده که تا امروز در زبان فارسی کسی به پای او نرسیده است، با این‌همه عالم‌گیر شدن آوازه سعدی و ‏صدها ترجمه و شرح و تقلیدی که در جهان از آثار او کرده‌اند تنها بدان سبب نبوده و نیست، که او در گلستان چنان سخنی گفته ‏که همه کسانی که به فارسی سخن می‌گفته‌اند در پی او رفته‌اند و شیوه بیان او شیوه معیار همه فارسی زبانان شده که تا امروز نیز ‏حد همین است، سخن‌دانی و زیبایی را.

اگر چنین بود می‌بایست آوازه سعدی از میان فارسی زبانان فراتر نرود و تنها کسانی او را ‏بستایند و از او تقلید کنند که لطف سخن او را دریابند. اما می‌دانیم که چنین نیست و آثار سعدی، به‌ویژه گلستان و بوستان او، به ‏ده‌ها زبان در شرق و غرب عالم از قدیم و جدید ‌ترجمه شده است و خواندن آثار او در بیرون از جهان ایرانی، چه به زبان فارسی و ‏چه به دیگر زبان‌ها، نه کار امروز است که آن را مقوله شرق‌شناسی بدانیم و بخوانیم و نه صرفاً در میان ملت‌هایی بوده که آثار ‏سعدی یا بزرگان دیگر را برای شناخت جوامع مشرق زمین می‌خوانده‌اند. راز ماندگاری سعدی و عالم‌گیر شدن او در ارج و ارزشی ‏است که وی به انسان می‌نهد و آن را در سراسر آثارش و حتی در قصایدی که به ظاهر در مدح فرمان‌روایان روزگار گفته فریاد ‏می‌زند. ‏

اندرزهایی که سعدی می‌دهد در پاس‌داشت فضایلی است که آدمی را از دیگر آفریدگان خداوند متمایز می‌سازد و برخورداری از ‏آن فضایل است که او را به جایی می‌رساند که فرشته را نیز به آن راه نیست. مانند کوشش در به دست آوردن نام نیکو، گشاده ‏دستی، خردمندی، دادگری، میانه‌روی، نیکوکاری، قناعت، مناعت، بهره‌گیری از توان جوانی، خوش‌بینی و فروتنی. اما اگر آدمی به ‏زیور فضایل آراسته نباشد نه این‌که با دیو و دد برابر نیست که از آن‌ها نیز فروتر است:‏

نه هر آدمی‌زاده از دد به است /که دد ز آدمی‌زاده بد به است

به است از دد انسان صاحب خرد/ که انسان که در مردم افتد چو دد

چو انسان نداند بجز خورد و خواب /کدامش فضیلت بود بر دواب

نه هرگز شنیدیم در عمر خویش/ که بد مرد را نیکی آمد به پیش

و یا آنکه گوید:‏

مرا شیخ دانای مرشد شهاب/ دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه در جمع بدبین مباش/ دوم آنکه در نفس خوش‌بین مباش

این اندرزها را دیگران هم داده‌اند. اما چرا آنچه را که سعدی گفته به ده‌ها زبان برگرداندند و گفتند و آثارش را از خاور دور تا ‏آسیای میانه و بالکان، کتب درسی کردند و کودکان را که طبع نازک و دلی زودرنج دارند از آموزه‌های او ادب آموختند؟ سعدی ‏ادب آموز خشک و نصیحت گوی ترش روی تلخ گفتار بدخوی مردم آزار نیست که عیش مردم را به دیدن و شنیدن تبه کند.

بلکه ‏او سخنش را به لطایف و ظرایف می‌آراید و در عین آنکه جدی‌ترین سخنان را با خواننده در میان می‌نهد از شوخ‌طبعی و طنزگویی ‏غفلت نمی‌ورزد. چنان‌که برخی حکایاتش در شمار شاهکارهای طنز در ادب فارسی است. از این حکایات طنزآمیز که به ما عبرت ‏می‌آموزد در بوستان کم نیستند. ‏

یکی روستایی سقط شد خرش/  علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او برگذشت/  چنین گفت خندان به ناطور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار/  کند دفع چشم بد از کشتزار

که این دفع چوب از سر و گوش/ خویش نمی‌کرد تا ناتوان مرد و ریش

سعدی در گفتن بندهای شیرین تا آنجا پیش می‌رود که از گفتن آن حتی در میانه غزل نیز ابا نمی‌کند. گفتن بیتی پندآموز ‏در میان غزل عاشقانه نه‌تنها از لطف سخنش نمی‌کاهد، بلکه گه‌گاه زیبایی آن را صدچندان می‌کند. در غزلی در وصف بهار که با ‏این مطلع آغاز می‌شود:«درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند- جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند» به خواننده خاطر نشان ‏می‌کندکه «به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری- جواب داد: که آزادگان تهیدستند»‏

سعدی شاعری است که غزل را که غالباً در وصف جوانی و می ‌و معشوق و طبیعت است در خدمت پند و اندرز می‌گیرد و ‏گه‌گاه غزل‌هایی گفته که از مطلع تا مقطع آن به ارشاد خواننده پرداخته است. دیگر دلیل قبول عام سعدی در سراسر گیتی این ‏است که او از اجتماعی‌ترین شاعران زبان فارسی است.

سعدی سفرهای بسیاری کرده و تجربیات فراوان آموخته و آنچه دیده و ‏شنیده با پاکدلی و راستی با همگان در میان نهاده است. در سراسر آثار سعدی مردم حضور چشم‌گیر دارند و همه‌گونه مردم از ‏پادشاه و درویش و سپاهی و وزیر و زاهد ریاکار و فقیه و عالم و بقال و دزد شبرو قهرمان حکایت‌های شیرین او هستند و چنان ‏می‌نماید که او با همه این مردم زیسته و از آن‌ها درس گرفته است. دیگر از ویژگی‌های سعدی شهامت او در راستگویی است. وی ‏گاهی حکایت‌هایی از زندگی خود می‌آورد که کمتر هنرمندی شهامت گفتن آن‌ها را دارد.

سعدی هیچ پروایی ندارد که بگوید در ‏بیابان به دست صلیبیان اروپایی گرفتار آمد و یک چند در خندق طرابلس کارگل می‌کرده و درم خرید یکی از رؤسای شهر حلب ‏بوده است. سعدی خطای اخلاقی زمانه خویش را نیز پرده‌پوشی نمی‌کند و در مواردی که نسبتی به خود می‌دهد به‌واقع روی سخن ‏با ریاکاران دارد که ساحت خود را از هر آلودگی پاک می‌دانند، اما سعدی خودش را در میان می‌آورد تا زشتی عمل آنان را گوشزد ‏کند وگرنه در بوستان نمی‌گفت «خرابت کند شاهد خانه کن» و در وصف اخلاق‌مندان ریایی نمی‌سرود و آن‌ها را به سخره ‏نمی‌گرفت: ‏گروهی نشینند با خوش پسر/  که ما پاک بازیم و صاحب نظر

در واقع سعدی برای نشان دادن زشتی کرداری که احیاناً در زمانه رواج داشته ملامت طاعنان را به جان می‌خرد و حتی خود را ‏در مظان اتهام قرار می‌دهد. سعدی از شمار کسانی نیست که از زندگی خود می‌گوید برای آنکه وجاهتی به‌دست آورند. گذشته‌اش ‏را در پس پرده پنهان نمی‌کند، از این‌رو امیدش به ابر رحمت و خورشید لطف خداوند بیشتر است.

از همین‌روی است که وی در ‏گلستان و بوستان از خداوند به نام کریم یاد می‌کند و بخش پایانی بوستان که در مناجات و ختم کتاب است به نام کریما آوازه ‏یافته است. در جایی که همه خود را پاک و مبرا از گناه می‌دانند سعدی به آسانی می‌گوید: «کس از من سیه نامه‌تر دیده نیست- ‏که هیچم فعال پسندیده نیست» اما بی‌درنگ می‌افزاید که: «جز این کاعتقادم به یاری توست- امیدم به آمرزگاری توست» در باور ‏سعدی هیچ انسانی کامل نیست و کمال انسانی در انسانیت اوست و این فضیلت تنها با نیکی کردن در حق دیگران به دست می‌آید ‏و در فروتنی و جدا نپنداشتن خود از دیگر ابنای بشر و همدردی با آنان.

بزرگ‌مهر و رستم و اسفندیار و فریدون و جمشید و ‏انوشیروان و بهمن و اردشیر و خسروپرویز از کسانی هستند که سعدی مردم را از نمونۀ زندگی امثال آنان عبرت می‌دهد و حتی ‏امپراتوران مغولی ایران را که پلنگان خوی رها کرده بودند، از زبان آنان پند و به سرنوشت آنان اشاره می‌دهد. ‏

این‌که در شهنامه‌ها آورده‌اند رستم و رویینه تن اسفندیار

تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلق است دنیا یادگار

و در قصیده‌ای که به ظاهر در ستایش حکمران مغول است می‌گوید:‏

دنیا نیرزد که پریشان کنی دلی/  زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی

بعد از هزار سال که نوشیروان گذشت/ گویند از او هنوز که بودست عادلی

یا می‌گوید:‏

به سیم و زر نکونامی به دست آر منه برهم که برگیرندش از هم

فریدون را سرآمد پادشاهی سلیمان را برفت از دست خاتم

به نیشی می‌زند دوران گیتی که آن را تا قیامت نیست مرهم

در نظر سعدی ستمگری در حق مردم و حتی غیر مردم موجب فروافتادن آدمی در حضیض گناه است و او را از پایگاه انسانی او ‏فرو می‌آورد. هر که ستمگری پیشه کند نه از اسلام که از انسان بیرون است، ولو که دعوی مسلمانی کند. اما ‌ای بسا آب دادن به ‏سگی ناتوان نیز سبب رستگاری شود و پیغمبر خبرش دهد که «داور گناهان او را عفو کرد»

‏«درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد، حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن. گفت: ‏خدایا جانش بستان. گفت: ازبهر خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر تورا و جمله مسلمانان را. »‏

«یکی از ملوک بی‌انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل‌تر است؟ گفت تورا خواب نیمروز تا درآن یک نفس خلق را ‏نیازاری.»‏

سعدی در سراسر آثارش توان‌گران را به دستگیری از تهی‌دستان سفارش می‌کند و در نظر او پاس خاطر درویشان از فضایل ‏انسانی است. ‏

گاه مال‌داران ودولت‌مردان را به ریش‌خند می‌گیرد و آنان را به تیغ طنز خود می‌سپارد که از آن شمار است فصل جدال سعدی ‏با مدعی در گلستان و یا این حکایت که نیز در گلستان آمده است. ‏

‏«پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست دریافت و گفت: ‌ای ملک ما در این دنیا به ‏جیش از تو کمتریم و به عیش از تو خوش‌تر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر . » آری آثار سعدی آیینۀ تمام نمای فرهنگ ایرانی ‏در دوره اسلامی است. وی در پیام‌هایی که به خوانندگانش می‌دهد بارها و بارها از آیات قرآن و احادیث نبوی و روایات اسلامی ‏شاهد می‌آورد و گاه حکایتی که نقل می‌کند عیناً گزارشی از حدیث، قولی یا فعلی، از پیامبر بزرگوار اسلام است.

تصویری که از ‏سعدی در تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران نقش شده نیز ریشه در همین داوری و باور عمومی دارد. لقب شیخ که بدو داده شده ریشه ‏در همین نگرش دارد. از سویی این لقب در زمره مصطلحات اهل عرفان و تصوف است و از سوی دیگر حوزه معنایی آن بسیار ‏گسترده‌تر و فراتر از آن است که در حوصلۀ اصحاب خانقاه بگنجد.

در حوزه مسائل اجتماعی، شیخ تداعی کننده پیران کارآزموده و ‏جهان دیده‌ای هست که علم و تجربت را به هم درآمیخته‌اند و نمونه عالی از انسان‌های نیک و با تجربه محسوب می‌شوند. در حوزه ‏اصطلاحات دینی نیز شیخ، مردی است که علوم روزگار را به کمال آموخته و مجتهد به شمار می‌آید.

در میان ارباب معرفت فلسفی ‏نیز این واژه تداعی کننده خردمندی و ژرف کاری فکری است. به دیگر سخن، لقبی که این ملت بزرگ به سعدی خود بخشیده ‏لقبی است که تمام فضایل و برجستگی‌های فرهنگی ایران اسلامی را تداعی می‌کند.

از همین روی است که حضور سعدی در قلمرو ‏فرهنگی ایران تنها حضور فردی در قلمرو واحد نیست، بلکه او تجسم و تجسد تمامی فرهنگ ایران زمین است. در همه حوزه‌های ‏فرهنگ و علم و هنر - سعدی فرزند روزگاری است که خاطره خوفناک شمشیرهای مغولان را هنوز در خاطر دارد و منازعات قومی ‏و دینی و فکری را به رای‌العین در سراسر دنیای اسلام در آن دوران دیده است.

از شیراز تا بعلبک، از دمشق تا مکه و حتی به ‏روایتی از بلخ بامیان تا هند آن روزگار در آتش فتنه‌ها می‌سوخت سعدی آیینه‌ای فراروی این فتنه‌ها و مناقشات گرفته و رخدادها ‏را به شیرین‌ترین و هنری‌ترین زبانی روایت کرده است.

سعدی، به رغم اعتراض‌هایی که به او کرده‌اند، روایتگر ساده و راستین ‏روزگار خود است و بیداد و نامردمی‌های آن دوران را نکوهش کرده و از نامردمان و ستمگران بیزاری جسته است. آنچه امروز در ‏سرزمین فلسطین بر مردمی ستمدیده می‌رود آیا مصداقی از سخن سعدی در هنگامۀ کشتار مسلمانان به دست مغولان خونخوار ‏نیست؟ ‏

ای محمد گر قیامت می‌برآری سر ز خاک

سر برآور وین قیامت در میان خلق بین

نازنینان حرم را خون خلق بی‌دریغ

زآستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین

زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار

در خیال کس نیامد کان چنان گردد چنین

‏در این روزگار ما همچنان به سعدی و شناخت آموزه‌های فکری و معنوی و ادبی او نیازمندیم. از سعدی نه تنها شیوه سخن ‏گفتن که شیوه زندگی کردن را باید آموخت. از این‌روی، بزرگداشت شیخ اجل و برگزاری روز سعدی را نباید رخدادی صرفاً ادبی ‏تلقی کرد، بلکه این نام‌گذاری و مراسمی از این دست را باید دست‌مایه عنایتی نو به زندگی قرار داد، زندگی سرشار از شور و معنا و ‏انسان‌دوستی و خداگرایی.‏

    • متن سخنرانی احمد مسجد جامعی به مناسبت بزرگ‌داشت روز سعدی، یکم اردیبهشت 1381- سعدیه شیراز



ظلم تاریخی محدودکردن سعدی به بوستان و گلستان



    • حسن بلخاری | استاد دانشگاه تهران



شیخ مصلح‌الدین سعدی که بنا به شهرت بوستان و گلستانش، حکیمی مشتهر به مواعظ اخلاقی شناخته می‌شود، در رساله‌ عقل و عشق به نسبت میان عقل و عشق می‌پردازد.

نسبت میان عقل و عشق از دیرپاترین مباحث عرصه‌ حکمت و عرفان اسلامی است. شیخ مصلح‌الدین سعدی که بنا به شهرت بوستان و گلستانش، حکیمی مشتهر به مواعظ اخلاقی شناخته می‌شود، در رساله‌ عقل و عشق به نسبت میان عقل و عشق می‌پردازد. سعدی در رساله عقل و عشق پاسخ به سوالی درباره‌ تفوق عقل بر عشق یا تفوق عشق بر عقل دارد و نیز در مجلس سوم از مجالس پنجگانه‌، تحلیل و تاویلی از نسبت میان عقل و عشق را ارایه می‌دهد.

سعدی را در فرهنگ ادبی ایران، بیشتر به عنوان حکیمی مشتهر به اخلاق عامه می‌شناسیم و علت آن هم این است که محور اشتهار سعدی در جان و دل فرهنگ بوستان و گلستان نهفته، زیرا این دو کتاب بسیار ارزشمند به گونه‌ای روان و به زبان ساده و همه فهم به رشته تحریر درآمده است. بوستان و گلستان خارج از زبان پیچیده فلسفه و کلام و به زبان ساده با مخاطبان خود سخن گفته است.

جلوه‌گری بسیار بوستان و گلستان اجازه عرض اندام دیگر آثار سعدی را در فرهنگ ما نداده و ما کمتر با رساله‌هایی آشنایی داریم که نسبت میان عقل و عشق از منظر سعدی را به ما نشان دهد. ساحت سعدی، ساحت ابن عربی و مولانا و ساحت مشروح ابواب بلند عرفان اسلامی نیست اما مطرح کردن این مسأله هرگز دلیلی نمی شود بر موقوف نبودن سعدی در این زمینه. بلکه بر اثر شرایط اجتماعی، آن زبان را در بوستان و گلستان انتخاب کرده است. مبادا محور را آن بگیریم و سعدی را تهی از مفاهیمی بدانیم که در قرن 7 هجری قمری در تاریخ ادبیات ایران برجسته بوده است.

دو تن از عالمان و اندیشمندان به نام های ابن عربی و مولانا در قرن 7 هجری قمری تأثیر بسیاری بر ادبیات عرفانی گذاشتند. ابن عربی مهمترین کتاب‌های خود _«فتوحات» و «فصوص»_ را در سال 610 ه.ق نگاشت و مولانا نیز با آثار ارزشمند خود ابواب بلند عرفان اسلامی را پایه‌گذاری کرد.

سعدی بنا به شرایط خاص شیراز و سفرهای گسترده خویش از زبان ساده و همه فهم استفاده و نکات عمیقی را در آثار خود مطرح کرده است. در آغاز رساله عقل و عشق پرسشی از سعدی شده و انتخاب پاسخ، خود نشان قوت پاسخ‌گو در مبانی است. در رساله عشق، این پرسش از سعدی درباره تفوق عقل و عشق و بر یکدیگر شده، که یکی از بنیادی‌ترین اندیشه در تمدن اسلامی محسوب می‌شود.

برخی از اندیشمندان معتقد به معاشقت عقل و عشق‌اند که به ظاهر ضد هم اند. آثار سعدی نشان می‌دهد که سعدی هم با عقل رفاقتی خاص دارد و هم عاشقی شوریده سر است. سعدی بسیاری از اندیشه‏ها، باورها، عقاید و احساسات خود را در قالب غزل بیان کرده و عواطف درونی خود را، ساده و صمیمی با خوانندگان در میان می‏گذارد. غزل‏های سعدی، حاکی از سوز و گداز او در عشق است. عشق سعدی، نیز به تمامی مخلوقات و هم به آفریدگان او اظهار می‏شود.

این که چرا سعدی با عقل ارتباط دارد؟ به این دلیل است که او سخنان خود را در رساله عشق و عقل با یک حدیث آغاز می‌کند و این حدیث به نحوی بیان شده که عقلانی بودن سعدی و ارادت وی را به عقل نشان می‌دهد. عقل نقطه مشترک تفاهم انسان‌هاست و به عقل است که با هم سخن می‌گوییم. حکمت اسلامی از این حدیث «اول ما خلق الله العقل» سیراب شده است.

«هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم/ به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم/ شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم» کسانی که اندکی از عالم معنا و جرعه‌ای از ساحت معنا نوشیده‌اند، دریافته‌اند که غزلیات سعدی را نمی‌توان به زبان عقل سرود و دور از ساحت عقلانی است.

نسبت به معنا، سه ساحت ادراکی داریم. نخست شنود معناست، مرحله دوم تحلیل و تأویل معناست و ساحت سوم تجربه است. مرحله عشق، ساحت گفتن از دریا و ترسیم صورت آن نیست بلکه در دریا غرق شدن را به تصویر می‌کشد. این را تنها عاشق می‌تواند بگوید و کسی که این ساحت را تجربه کرده باشد. برخی به دل، شاعرند و برخی به زبان؛ ولی مخاطب باید در تجربه عاشقی قرار گیرد تا بتواند این مرحله را دریابد.

در آثار سعدی، هم حرمت عقل وجود دارد، هم حرمت بی‌نظیر حضرت عشق. آیا کلام سعدی تأثیر از رساله عقل و عشق نجم رازی است؟ نجم رازی می‌گوید کمال آن است که عاشق، عاقل باشد و عاقل، عاشق، به گاه عاشقی عاشقی کردن و به گاه عاقلی عاقلی کردن. خواننده آثار سعدی تضاد و مغایرت عقل و عشق را در او نمی بیند، بلکه هر دو مراتب در ساحت‌های مختلف مطرح و گاهی مغایرت، تضاد و هم سویی بین عقل و عشق مشاهده می‌شوند.

نخستین نکته این است که تمام تمدن‌ها در تبیین طرق وصل‌اند و سه طریقت را ذکر کرده‌اند. به زبانی ساده انسان در همه ادوار تاریخی و همه تمدن‌ها خود را یک نی جدا مانده از اصل می‌داند. این خصوصیات ذاتی انسان‌هاست و به رنگ چهره و شرق و غرب ارتباطی ندارد. در همه تمدن‌ها سه راه را برای وصل به اصل مطرح کرده‌اند.

هندی‌ها به سه مرحله اعتقاد دارند نخست عقل و وحی که یکی از راه‌های وصل به حق راه حضرت عقل است. هندی‌ها به زبان سانسکریت می‌گویند طریقت فکر و اندیشه و ما می‌گوییم طریقت عقل. انسان با عمل است که به خدا می‌رسد و منظور از عمل، ریاضت و عمل است، نماز، روزه، خمس، رفتن به مسجد، کلیسا، معبد و آتشکده عمل است اما هندی‌ها ریاضت را فوق عمل می‌دانند و معتقدند که شاید از بیشه‌زار ریاضت نیلوفر عشق بروید. ریاضت می‌تواند حاصلی چون عاشقی داشته باشد. مرحله بعدی عشق است که سر دسته آن «کریشنا» نامیده می‌شود.

ما نیز برای وصل به خداوند سه مرحله داریم نخست راه عقل، دوم راه عمل و در پایان راه عاشقی. در تمدن‌های دیگر این سه را گاه به تمایز رفته‌اند و گاهی به اشتراک. در فلسفه، عقل ابزار ادراک است به وسیله عقل شما ادراک می‌کنید و اشیا بیرونی در عرفان و حکمت راه وصل‌اند. عقل فعال، عقل مستفاد، عقل کلی، عقل جزیی، عقل قدسی، عقل شرعی، عقل منفعل، عقل اشراقی و... از جمله عقل‌هایی اند که می‌توان به آن‌ها اشاره کرد.

تقسیمات بسیاری در زمینه عقل داریم ولی همه عقل‌ها در تقابل با عشق نیستند باید بدانیم کدام عقل مرکب عشق است. عقل واژه‌ای عربی و از عقال ریشه گرفته است. عقال دهان‌بندی است که به دهان شتر می‌بندند تا بتوانند کنترل و هدایتش کنند، این مرکبی که می‌تواند سوار خود را بر زمین زند و یا نااهلی کند. همچنین عقال آن است که بر پای شتران می‌بندند تا فرار نکنند.

آیا نسبت این دو یکی است؟ می‌گوید، خیر نسبت این دو یکی نیست. دهان‌بند ابزار هدایت کننده است و دیگری بند و زنجیر است که سد راه شتر می‌شود و اگر بر دهان قرار گیرد عامل کنترل است. ابوالبرکات بغدادی یکی از اندیشمندان تمدن اسلامی است که یهودی بود و مسلمان شد، معتقد است که عقل، هوی و هوس را کنترل می‌کند.

عقل در هر قاموس و ساحتی معنایی دارد و برخی مواقع عیب‌حویی می‌کند، در قلمرو عرفان عیبش می‌کنند و در قلمرو فلسفه بر صدرش می‌نشانند. در فلسفه، عقل فعال عقل دهم است و در نزد فقها عامل کشف کلمه. از دیدگاه برخی فقهای اخباری‌گری به گونه‌ای دیگر مطرح می‌شود.

فلسفه ایران تا حدودی متأثر از جریان فلسفی یونان است و اگرچه این مسأله تلخ به نظر می رسد، باید آن را بپذیریم. ولی این را هم باید بدانیم که این تحت تأثیر بودن، مطلقا به معنای تقلید کردن بی چون و چرا نیست. ما فلسفه یونان را تنقیح کرده‌ایم.

در نگاه نقادانه، حکمای مسلمان، اصطلاح عقل فعال را از یونان گرفته‌اند.ارسطو درباره عقل به طور جدی بحث می‌کند ولی افلاطون عاشق شوریده‌ای است که می‌گوید تا به «مثال» نرسی کارت لنگ می‌ماند. فلسفه ارسطو عقل، خرد و اندیشه است. عقل در قاموس فلسفه منجمد و فسرده نیست بلکه عامل اظهار قوای باطن به ساحت وجودی عامل است.

مسلمانان هنگامی که وارد فضای عقل فعال شدند، قرآن و حدیث را در کنار فلسفه یونان داشتند و تفسیری از عقل ارایه داده‌ و عقل را به یک عقل فعال تقسیم کرده‌اند که تمام صور عالم را در بطن خود دارد و حامل سود است. در فلسفه اسلامی، یک عقل کلی داریم که حضرت حق است و یک عقل جزیی که گاه تیره و گاه نگون است، زیرا عقل جزیی جایزالخطاست. ابزار ادراک عقل جزیی حواس است و این عقل جزیی است که محکوم می‌شود. همچنین نخستین خلقت خداوند عقل بوده و در تمدن اسلامی عقل کل بعد از خداوند اولین وجود است.

عاشق حق محک و امتحان معشوق را ندارد ولی معشوق می‌تواند عاشق را محک بزند. این معشوق است که عاشق را انتخاب می‌کند. عرفا، عشق را از جمله احوال و الطاف می‌دانند و مولانا و سعدی هر دو جزو سرداران اتحاد قبیله عشق‌اند. باید عقل را تبیین کنیم و به بررسی تطبیقی عقل و عشق بپردازیم تا دریابیم از معنای مشترک عقل، کدامین عقل با عشق تضاد دارد و کدام عقل یار عشق است. حضرت عقل نیز مانند خیال متصل و منفصل، عقل منفعل و عقل متصل دارد.

حکمای اسلامی در بحث تبیین ماهیت خیال و تخیل معتقدند ما یک خیال متصله و خیال منفعله داریم و مبنای این اتصال و انفصال انسان است. خیالی که به انسان متصل باشد و در ساحت قوای باطنی نفس او عمل کند بنا به اتصال جان انسان، متصله نامیده می‌شود. هنگامی که شما در ساحت مطهر عاشقی عوالم دیگر را تخیل می‌کنید، شخص متخیل شمایید و در دسته تخیل متصله قرار می‌گیرید.

بین حکما و عرفا اختلاف نظر وجود دارد که حدود پرواز این تخیل کجاست؟ در مقابل خیال متصل، خیال منفصل وجود دارد که از جمله مراتب عالم محسوب می‌شود. خیال منفصل حضرت چهارم از حضرات خمسه ابن عربی است و از دیدگاه علمایی که به چهار مرتبه معتقدند بعد از عقل، نفس و خیال متصل، خیال منفصل وجود دارد، خیال منفصل عالمی است که تمامی صور مجرد از ماده در آن وجود دارد و اگر نباشد خیال منفصل شما قادر به تخیل حضرت معشوق بی همتا نیست.

گر چه خیال منفصل کیهانی و عظیم است، ولی از خیال منفصل است که به خیال متصل دست می‌یابیم. شما عقلی دارید که متصل به جان شماست و ابزارش نیز حواس محسوب می‌شود. احکام مبتنی بر حواس که توسط عقل صادر می‌شود در معرض خطا قرار می‌گیرند و هر جا عقل جزوی، مادی، غیر کل و عقل بشری دیدید منظور همان عقل متصل است که گاهی درگیر نفسانیات می‌شود و اهریمن را اهورا و اهورا را اهریمن می‌بیند.

این‌ها خطاهای عقل در ساحت نفسانیت است و عقل جزئی نیز محسوب می‌شود. مولانا در مثنوی می‌آورد که عقل جزئی عشق را منکر بود. در مقابل عقل جزیی، عقل کلی است که عقل منفصل محسوب می‌شود؛ مانند عقل فعال و عقل کل. هر کس به ادراکی از عقل کلی رسید، عقل جزئی نیز به قداست و خلوص عقل کلی پاک می شود و خوشا به حال انسانی که عقل کلی و عقل جزئی در جان او به تلعم برسد. عقل کلی گوهری در جان انسان و عامل تمیز حق از باطل است.

حقیقت ادراک در تمایز است و باید بتوانی بین دو شی‌ء به ظاهر حق تمیز قایل شوی. وقتی می‌گوییم عقل با یک مفهوم رو به رو نیست خطا نگفته‌ایم؛ زیرا عقلی فراتر از عقل جزیی داریم. عقل فعال یکی از آن عقول است که فراتر از عقل جزئی است. حال باید ببینیم کدام یک از این عقول با عشق سر نزاع دارد؟ اصطلاح حب در عرفان ما به جای عشق استفاده شده و عارف سعی می‌کند از متن اصلی کلمه بهره گیرد. از لحاظ لغوی عشق آن چیزی است که در عرف مشهور است و از لحاظ عرفانی و حکمی عشق از جمله احوال است نه مقامات.

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست/ هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست. در این جا شاعر در بند سخنان زیبا نیست؛ بلکه در قاموس تمدن کهن و عظمت ایرانی، این محتواست که قالب را تعیین می‌کند. آن کس که در قلمرو ادراک معنوی قرار می‌گیرد، لذتش بسیار افزون‌تر از تعیین قالب است. عرفای ما نظیر هجویری در «کشف‌المحجوب» آورده‌اند مَقام به معنی جایگاه و مُقام مکان نشستن و استقرار یافتن است. عرفا معتقدند ما 7 مقام داریم، توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا. توبه یک عمل است و زهد ورزیدن عملی است که انسان به ریاضت آن را کسب می‌کند و کسب آن در اختیار انسان است. جنس و سنخ مقام عمل محسوب می‌شود و جنس و سنخ حال، درون و ذات انسان است.

وی احوال را از دیدگاه عرفا به 10 طبقه بخش کرد و گفت: مراقبه، قرب، عشق، خوف، رجا، شوق، انس، اطمینان، مشاهده و یقین جزو 10 بخش احوال محسوب می‌شوند و انسان همواره به دنبال مفاهیم سهل‌الادراک است. اگر مقام را به دست آورید، حال را به شما می‌دهند. حال، لطف و مقام کسب است. عشق را باید به شما بدهند زیرا نمی‌توانید آن را به دست بیاورید. عشق فیض و لطف است که به انسان عطا می‌شود.

عقل عامل ادراک و فکر ابزار ادراک است و علم نیز حاصل فکر، عقل و نتیجه ادراک است. همچنین نسبت میان عقل و عشق از دیرپاترین مباحث عرصه‌ حکمت و عرفان اسلامی است که شیخ مصلح‌الدین سعدی در رساله‌ عقل و عشق به نسبت میان آنها می‌پردازد. عشق رخ نمی‌دهد جز از اتحاد عاشق و معشوق.

همچنین عاشق شدن یک چیز و حفظ عشق چیز دیگری است. اگر عشق را از انسان بگیری، جهان ماده ملال انگیز می‌شود و در این صورت خودکشی بهترین آرزو برای انسان است. عاشق حق محک و امتحان معشوق را ندارد ولی معشوق می‌تواند عاشق را محک بزند. این معشوق است که عاشق را انتخاب می‌کند. عرفا عشق را از جمله احوال و الطاف می‌دانند و مولانا و سعدی هر دو جزو سرداران اتحاد قبیله عشق‌اند.

ارزش سعدی و مقام بلند سعدی تنها وابسته به بوستان و گلستان نیست. جستن سعدی در بوستان و گلستان ظلم تاریخی اندیشه‌هاست. جلوه درخشان و حکمت سعدی در رساله «عقل و عشق» پدیدار می‌شود. از متفکران و حکمای فلسفه عشق، مبنای ازلی عشق را عقیده به وحدت وجود می‌دانند.

از دیدگاه قائلان به وحدت وجود جز یک حقیقت وجود ندارد، اگر چه به چشم ظاهر کثرات فراوانی دیده می‌شود اما همه آن‌ها جزو پرتوها و مایه‌های یک شمس واحد به شمار می‌روند. این بحثی مهم و جدی در حکمت و عرفان اسلامی است.

هر چند که برخی از قشریون، اعتقاد به وحدت وجود را کفر می‌دانند و حتی بعضی از فقها نیز به صراحت اعلام می‌کنند که چنان باوری، نادرست است اما در عرفان اسلامی باورمندان به وحدت وجود، فراوان‌اند. البته باید توجه داشت که بحث وحدت وجود، پیچیده و لغزش‌گاه باریکی است.

اگر قائلان به این سخن به حقیقت چنگ نزنند، سر از گرداب ضلالت درمی‌آورند و به حقیقت نخواهند رسید. راه گریز از این گمراهی، توسل به عقل نبوی است. از این دیدگاه که بنگریم آنگاه درخواهیم یافت که عشق حقیقی آنگاه معنا خواهد داشت که برای هستی قائل به وحدت وجود باشیم و عشق آنگاه جلوه می‌کند که عالم مبتنی به وحدت باشد.

در جهان قائل به افتراق یا تثلیث، عشق خلق نخواهد شد؛ چرا که عشق از بستر وحدت وجود می‌روید. به همین دلیل است که که متفکران می‌گویند عشق زائیده وحدت وجود است. در عرفان اسلامی نیز تنها مسیر حقیقی رسیدن به وحدت، اتحاد است و تنها در این صورت است که عارف در چارچوب‌های حلولیه نمی‌لغزد.

در عرفان سخن نغزی است که باید بدان توجه داشت. آن سخن چنین است که عاشقی عاشق هم از عاشقی معشوق است. این معشوق است که عاشق را عشق می‌آموزد. در حقیقت، عاشق از خود هیچ ندارد و همیشه وابسته به معشوق است. این سخن را می‌توان حقیقت و جوهره عشق در اندیشه ایرانی و اسلامی دانست. حال که چنین است چگونه می‌توان کسی را که در مسیری افتاده است که جز حضرت معشوق، جلوه دیگری نمی‌بیند، نصیحت کرد و پند آموخت؟

همین است که گاهی عقل با دلسوزی نصیحت، رهزن عاشق می‌شود و با محبت، رهرو را از رفتن باز می‌دارد. چرا که در باطن نیک آدمی، چنان شری نهفته است که تمام هستی ما را می‌سوزاند. از سویی دیگر هر که عاشق خود شد سر از بیابان «عجب» در خواهد آورد. پس آدمی تا می‌تواند باید خود را فرو گذارد وگرنه از راه بیرون می‌رود.

عشق در تمامی تاریخ یک زبان بیش ندارد؛ پس در عرصه وحدت و در میان بزرگان حکمت نباید به دنبال اسم‌ها بگردیم. آن حکما، جان‌های واحدی هستند که از هم بیگانگی ندارند و محصول سخن آن‌ها وحدت است، از این رو زبان آن‌ها هم واحد است. به سخن دیگر حقیقت واحدی وجود دارد که مدام از خود پرده برمی‌افکند. در آغاز رساله «عقل و عشق» سعدی، به سوالی برمی‌خوریم که کسی به نام سعدالدین نطنزی از سعدی می‌پرسد. سوال این است که مرد را عقل به مقصد می‌رساند یا عشق؟ جوابی که سعدی به این پرسش می‌دهد، بازگو کننده دیدگاه‌های او پیرامون عقل و عشق است.

سعدی پاسخ را با سخنی از پیامبر آغاز می‌کند و می‌گوید که نخستین چیزی که خداوند خلق کرد، عقل بود. از طرفی دیگر استنباط سعدی از سخن نطنزی این است که در لابلای کلمات او، نوعی از تقید و تکریم عقل هم به چشم می‌خورد. به همین دلیل است که می‌نویسد تقدم داشتن عقل بر عشق، عین صواب است و از راه عقل است که می‌توان راهی به وصل دوست گشود.

برای وصل سه طریق امکان‌پذیر است؛ گروهی به یاری عقل، گروهی به کمک عمل و گروهی نیز به مدد عشق به وصل می‌رسند. اما آیا عقل است که راهی به صورت معشوق نشان می‌دهد یا با نشستن در کنج خانه دل است که به دوست می‌توان رسید؟ این بحث دیگری است. در این راه گاهی تنها صورت دوست را نشان می‌دهند و عاشق را به نظارت جمال دوست می‌خوانند و گاهی دوست به عاشق می‌گوید «از در درآ، ای تو، من» باید دقت کرد که در این راه، کمیت عقل لنگ نیست.

درست است که سعدی می‌گوید که عاقل مغرور است و به او صفت مسکین می‌دهد، اما این سخنان هنگامی بر زبان سعدی جاری می‌شود که عاشق است و از عشق مست و بی‌خود است. سعدی هنگامی که به بام عشق می‌رسد به عقل حمله می‌کند و وقتی به عشق می‌تازد که بر عرش و در خیمه معشوق است.

در عقل است که به دنبال آداب می‌گردیم، در عشق چنین کاری حماقت است. مسیر عقل با عشق این فرق را دارد که عشق رهرو را به معشوق تبدیل می‌کند و از پیله عاشقی در می‌آورد اما عقل به چنین سرانجامی نمی‌رسد.

سخن عرفای اسلامی یک چیز بیشتر نیست و آن این است که تمام عالم محصول یک حرف است «کن فیکون». ابن عربی می‌گوید که عالم محصول سماع است. یعنی اگر هستی، هست شده است بدین سبب است که حضرت «او»، دست به کلام شد و عالم شنید و هستی، هست شد. در تجلی عشق است که حقیقت ظاهر می‌شود. آن که عاشق نشد قادر به دست‌یابی به حقیقت نیست.

به همین دلیل است که سعدی، در رساله «عقل و عشق»، عقل را «راه» نمی‌داند بلکه «چراغ راه» در نظر می‌گیرد. با این همه، کسی که بی یاری عقل گام در طریقت عاشقی می‌گذارد، سر از مریدی شیطان درخواهد آورد. به راستی هم دین بر مرکب عقل، خوشنواست. پس باید عقل برای ما همواره عظمت داشته باشد. سعدی نیز نخستین قدم در این راه را عاقلی می‌داند. عقل، ابزار ایجاد تمایز بین اشیاء است. از این رو، علم ابزار دریافت است، نه مقصد.

کسی که توسط علم وارد طریقت می‌شود، بیگانه و علم پرست خواهد شد. پس به خود علم نباید مؤمن بود بلکه به آن چه در انتهای راه نشان می‌دهد باید باور داشت. تا باطن پاک نشود، حقیقت رو نخواهد کرد. عقل در ساحت عشق است که خود را سرگردان می‌بیند و در قیاس با عشق است که کم می‌آورد اما نسبت به خودش، پادشاهی است بی همتا.

پرسشی که در اینجا پیش می‌آید این است که چرا کسی که در اوج وصل است هنگامی که با او از رسیدن و وصال سخن می‌گوییم، انکار می‌کند؟ این پرسشی اساسی است که کمتر عارفی را سراغ داریم که از دید عقلانی درباره آن بحث کرده باشد اما سعدی در رساله «عقل و عشق» چنین بحثی را پیش می‌کشد. پاسخ او این است که رسیدگان به مقصود، اقرار به ناتوانی می‌کنند تا از عجز بیرون بیایند.

آموزش شیوه های مهربانی در بوستان سعدی



    • محمود گلزاری | استاد دانشگاه



بوستان سعدی، به راستی ارزشمندترین، آموزنده‌ترین و جذاب‌ترین اثری است که می‌توان از آن برای آموختن صفات و فضایل اخلاقی بهره گرفت.

ظاهر و باطن ما ایرانی‌ها یکسان نیست! به هم که می‌رسیم کلی خوش و بش می‌کنیم و قربان صدقه یکدیگر می‌رویم، بفرما بفرما و مخلصیم و چاکریم می‌گوییم! ولی وقتی سوار بر خودروی شخصی، در خیابان و جاده‌ای حرکت می‌کنیم، با خودخواهی تمام به دیگری راه نمی‌دهیم، بی جهت بوق می‌زنیم و با اندک برخورد اتومبیل‌هایمان به هم، دست به یقه می‌شویم، معرکه می‌گیریم و راه را بر راکبان و عابران می‌بندیم! ما را چه شده است که در برف و باران، پیاده‌ای را سوار نمی‌کنیم و دست ناتوانی را برای عبور از عرض خیابان نمی‌گیریم؟ بدون حساسیت به حلال بودن مال، برای فخرفروشی پی در پی خانه و جامه و آرایه‌هایمان را گران تر و چشم‌نوازتر می‌کنیم و گرهی از مشکلات هزاران دردمند ناتوان نمی‌گشاییم؟

ما که در روزگاری به خود می‌بالیدیم که نه تنها به زبان شیوای سعدی سخن می‌گوییم، بلکه آموزه‌های این حکیم نادره گفتار را از کودکی به خاطر داریم و حلاوتشان را در باور و احساس خود حس می‌کنیم، اینک با شنیدن گرفتاری دوست و آشنایی شانه بالا می‌اندازیم و عبارت سبک و ناپسند «مشکل،‌مشکل خودشه» را به راحتی بر زبان‌ جاری می‌سازیم! این «آهن دلی» و نامهربانی به کودکان ما نیز سرایت کرده است به طوری که در مدرسه‌ها قلدری و زورگویی برخی از بچه‌ها، آرامش و شادی را از بقیه دانش‌آموزان، به ویژه کودکان ضعیف‌تر سلب کرده و انگیزه درس و مشق را از آنها گرفته است!

اگر امروز در وجود کودکانمان، گل‌های عطرآگین نیکوکاری و مهرورزی را شکوفا نکنیم، در آینده‌ای نزدیک آسیب‌های اجتماعی همانند کودک‌آزاری همسرآزاری، شرارت، بزهکاری و قتل، بیش از حال، آسمان سرزمین و فرهنگمان را تیره می‌سازد و شادکامی و بهروزی را از مردم ما می‌گیرد.

یکی از بهترین و رایج ترین شیوه‌های آموزش فضیلت‌های اخلاقی به کودکان، بعد از الگوبودن والدین و رفتارهای غیرکلامی آنها،«قصه‌گویی» است. خواندن داستان‌های جذاب و آموزنده هم زمینه‌ساز آموختن و رشد صفات مثبت است و هم شیوه‌ای غیرمستقیم و مؤثر برای از بین بردن خوی‌های منفی و ناپسند که به آن «کتاب درمانی» هم می‌گویند. بوستان سعدی، به راستی ارزشمندترین، آموزنده‌ترین و جذاب‌ترین اثری است که می‌توان از آن برای آموختن صفات و فضایل اخلاقی بهره گرفت. باب دوم این منظومه بلند و جاودانه بهترین متن آموزش مهربانی برای همه به خصوص کودکان و نوجوان است.

روزی شبلی، دوست و پیر و صمیمی حلاج، عارف بزرگ، از مغازه گندم فروش شهر، برای تهیه نان خانواده خود کیسه‌ای گندم خرید، کیسه سنگین بود. شبلی آن را به دوش گذاشت و پیاده و نفس زنان به سوی خانه خود در روستایی نزدیک شهر، حرکت کرد.

چند ساعت بعد، خسته از سنگینی بار و طولانی بودن راه به خانه رسید. پارچه‌ای بزرگ را کف اتاق پهن کرد، گندم‌ها را روی آن ریخت تا هوایی بخورند و تازه بمانند شبلی بعد از خالی کردن کیسه گندم، چشمش به مورچه‌ای افتاد که از زیر توده گندم بیرون آمده بود، به این سو و آن سو حرکت می‌کرد؛ شام مختصری خورد و از خستگی در بستر دراز کشید.

اما فکر مورچه نمی‌گذاشت با آسودگی به خواب برود با خود زمزمه می‌کرد:‌«از جوانمردی بدور است که این مور کوچک را از خانه خود آواره کنم.

مگر سخن زیبای فردوسی شاعر و حکیم بزرگ را نشنیده‌ای:

مــیازار مـــوی کــه دانـــه کـــش اســت

که جان دارد و جان شیرین خوش است(1331)

ســیاه انـــدرون بــاشـــد و سنگدل

که خواهد که موری شود تنگدل(1332)»

شبلی از جای خود بلند شد. لباس پوشید، به آرامی مورچه را گرفت و آن را در جعبه‌ای کوچک گذاشت و شبانه به طرف شهر روانه شد. رفت و رفت تا نیمه شب به مغازه گندم فروش رسید. جعبه را باز کرد و مورچه را از زیر در مغازه به داخل آن فرستاد و آن گاه خدا را سپاس گفت و با خاطری آرام راه خانه خود را سپاس گفت و با خاطری آرام راه خانه را در پیش گرفت.

سعدی شاعر نامدار ایرانی، پس از بیان این داستان در باب دوم باستان، یادآور می‌شود:

درون پراکندگان جمع‌دار

که جمعیتت باشد از روزگار(1329)

تلاش کن تا با دلسوزی و مهربانی به افراد پر از تشویش و نگرانی آرامش دهی تا در زندگی به آسوده خاطری و شادمانی دست یابی.

سلیگمن و پترسون(2004) در کتاب « توانمندی‌های‌ منش و خصلت‌ها»، مهربانی را در کنار عشق و هوش اجتماعی، توانمندی‌ها و صفات پسندیده «انسانیت» می‌دانند و درباره آن می‌نویسند: «مهربانی توجه مثبت به غیر خود است. دلسوزی و همدردی با دیگران و یاری رساندن به آنها، بدون این که در کوتاه مدت یا دراز مدت و بدون اینکه انگیزه آن دستیابی به غرضی شخصی و سودجویانه و حتی کسب اعتبار اجتماعی باشد.»(ص29)

افراد مهربان دارای نگرش‌های زیر هستند:

* مردم، خودشان برای من اهمیت دارند.

* تمام انسان‌ها با هم برابرند و ارزش یکسان دارند.

* رفتار خوب با دیگران، همراه با مهربانی و عشق بهترین شیوه زندگی کردن است.

* گرم و شاد بودن و محبت کردن به دیگران، باعث جلب اعتماد مردم می‌شود.

* دادن بهتر از گرفتن است.

* این صفت نیکو در درازنای تاریخ و در سراسر جهان و در همه فرهنگ‌ها و آئین‌های انسانی ریشه استوار دارد. آن کس که به دیگران مهر می‌ورزد، هیجان‌های مثبت خوش‌بینی، رضایت از زندگی و امید را در خود پرورش می‌دهد و از محبت و دوستی گرم دیگران برخوردار می‌شود.

شاعران و نویسندگان ایرانی، در آثار بزرگ خود به مبانی و آموزه‌های روان شناسی مثبت بسیار بیشتر از توصیف روان رنجوری‌ها و بیماری‌ها پرداخته‌اند.

در این میان سعدی، به ویژه در بوستان، که به قول مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی، سراسر آن از فروغ انسانیت و ایثار وجوانمردی، نورانی و دلگشاست، به بیان فضیلت‌های اساسی انسانی و نیرومندی‌های منش پرداخته است. سعدی درباب دوم بوستان که بر آن نام احسان گذاشته است و این صفت به مفهوم مهربانی بسیار نزدیک است.(سپیده دانایی؛34)

در 499 بیت و 25 داستان کوتاه و جذاب، مهربانی، روش‌های ابراز آن، فرجام مهربانان و پاداش‌های دنیوی و اخروی آنان را با زیبایی تمام توصیف کرده است.

سعدی به ما می‌آموزد که همه جانداران غیر ستمگر، چه انسان‌های خداپرست و دیندار و چه کافران و گناهکاران و حتی حیوانات، سزاوار همدردی و مهربانی‌اند.

در نخستین داستان، خداوند پیامبر بزرگ ابراهیم(ع) را سرزنش می‌کند که چرا مهمان پیر خود را، پس از آن که فهمید او خدا را باور ندارد، از خانه خود بیرون کرده است.

منش داده صد سال روزی و جان

تو را نفرت آمد از او یک زمان؟!(1177)

در هیجدهمین داستان در شبی سرد و زمستانی که باران از آسمان می‌بارید و سیل بر روی زمین جاری بود، فرمانروای شهری بزرگ با زیردستان خود از بیابانی می‌گذشتند. به مردی برخورد کردند که الاغش در گل فرو رفته بود و به زمین و زمان دشنام می‌داد. فرمانروای قدرتمند، حال او را پرسید.

مرد گرفتار به جای پاسخ، فریاد زد و بدترین سخنان را به زبان آورد. همراهان گفتند: قربان! به خاطر گستاخی، با شمشیر سرش را از تن جدا کن. فرمانده پاک دل و شکیبا، وقتی وضع ناراحت کننده مرد را دید که در آن گرمای سوزناک، تنها وسیله زندگیش از بین رفته و خودش رنجور و درمانده شده است و از بیچارگی، جز دشنام و نفرین چاره‌ای نمی‌بیند، خشم خود را فرو خورد و دستور داد به مرد گرفتار لباس گرم، پول زیاد و اسبی سالم و چابک بدهند.

زرش داد و اسب و قبا پوستین

چه نیکو بود مهر در وقت کین (1483)

قضیه شبلی را خواندیم که چگونه مورچه‌ای را شبانه از روستای خود به مغازه گندم فروش شهر برگرداند تا دور از لانه خودش سرگردان نماند. علاوه بر این، داستان مردی که در بیابان تفتیده‌ای سگی را دید که از تشنگی در حال جان کندن بود آن گاه کلاه خود را به شال دستارش بست و از چاهی، مقداری آب بیرون آورد و به سگ داد.

و نیز حکایت مردی جوان که با احسان، گوسفندی را چنان رام و مطیع خود کرده بود که هر کجا او می‌رفت گوسفند، بدون این که طنابی در گردنش باشد، با علاقه به دنبال مرد جوان می‌دوید؛ نمونه‌های دیگری هستند از محبت‌کردن به حیوانات.

سعدی در باب دوم بوستان که کمی بیش از 20 صفحه و حدود 6000 کلمه است در تابلوهایی زیبا و رنگارنگ، شیوه‌های مهر ورزیدن را به گونه‌های زیر برایمان ترسیم کرده است:

1ـ مهمان کردن افراد غریبه؛

2ـ خرید کردن از مغازه‌های کم رونق؛

3ـ ضمانت کردن بدهکار و رهانیدن او از زندان؛

4ـ بخشیدن بیش از حد توان (ایثار) به نیازمندان؛

5ـ احترام گذاشتن و کمک کردن به درمانده‌ای که در گذشته دارای عزت و مقام بوده است؛

6ـ نجات گرفتار، با نقشه و برنامه هر چند به زیان خود نجات دهنده باشد؛

7ـ پرداخت بدهی خود بیش از اصل آن (با رضایت خود، نه اصرار و اجبار طلبکار)؛

8ـ با خوشرویی جواب درخواست کنندگان را دادن؛

9ـ شکیبایی ورزیدن بر سخنان و رفتارهای ناشایست دردمندان و بدی آنها را با خوبی پاسخ دادن؛

10ـ درست کردن سایبان و پناهگاه برای در راه ماندگان.

روان شناسان مثبت‌گرا با بررسی‌های علمی و تجربی ثابت کرده‌اند که ابراز توانمندی‌های منش یا همان صفات پسندیده‌ای که زیر مجموعه فضایل شش گانه انسانی هستند، باعث افزایش هیجان‌های حسی مانند شادی، خوش‌بینی و رضایت از زندگی می‌شود؛ اعتماد به نفس را بالا می‌برد، روابط اجتماعی سالم را در پی می‌آورد و صفات پسندیده‌ دیگر را تقویت می‌کند. سعدی هم به روشنی از پیامدهای مثبت احسان یاد می‌کند و به دلیل جهان‌بینی توحیدی اصیل و محکمی که دارد، علاوه بر بیان بهره‌های دنیوی مهرورزی، ارزش‌های الهی و اُخروی را نیز برجسته می‌سازد.

از نظر سعدی پیامدهای مهربانی در پنج گروه جای می‌گیرند.

1ـ سلامت روان

نـخواهــی کــه باشـی پراکنــده دل

پراکنـدگان را زخاطر مَهِل»(1130)

2ـ رفع سختی‌های زندگی

مـشو تــا تــوانی ز رحــمت بری

که رحمت برندت، چو رحمت بری(1155)

به حــال دل خســتگان درنگر

که روزی دلی خسته باشی مگر(1139)

درون فــرومانــدگــان شــادکن

زروز فروماندگی یاد کن (1140)

3ـ دوست شدن مخالفان و دشمنان

به لطفی که دیـده اســت پیل دمان

نــیارد همـی حمــله برپیلبان(1348)

4ـ رفع شدن و درمان مشکلات چاره ناپذیر

داستان مرد نابینایی که در مانده‌ای بی پناه را که گرفتار خشم مردی خودخواه و مغرور شده بود، به خانه خود برد واز او به گرمی پذیرایی کرد، فردای آن روز چشمش بینا شد.

شب از نرگسش، قطره چندی چکید

سحر دیده برکرد و عالم بدید(1494)

اگر بوسه بر خاک مردی زنی

به مردی که پیش آیدت روشنی(1500)

5ـ بخشایش خداوند، آرامش و رستگاری بعد از مرگ

کسـی خــسبد آســوده در زیـر گل

که خسبد از او مردم آسوده دل(1127)

خــبر داد پیـغمبر از حـال مرد

که داور گناهان او عفو کرد(1282)

که یارب بر این بنده بخشایشی

کز او دیده‌ام وقتی آسایشی(1583)

درویش را توشه از بوسه به

سعدی در جای جای آثار پربار و نغز خود بر این نکته تصریح کرده است که «به عمل کار برآید به سخندانی نیست»

در باب دوم بوستان، که موضوع آن احساس و مهربانی است، از مردی سخنور و خوش بیان یاد می‌کند که اهل نماز و روزه و شب‌زنده‌داری بود، مرتب ذکر می‌گفت و دعا می‌کرد ولی جز حرف زدن، در عمل خیرش به کسی نمی‌رسید؛ این شاعر پرآوازه جهانی که مانند حافظ، مولانا و عطار و دیگر عارفان زنده‌دل، با مدعیان دینداری و مردم دوستی که جز حرف‌زدن هنری ندارند، سر ستیز دارد، آن زاهد نمای حراف را ریشخند می‌کند و می‌سراید:

کرامت جوانمردی و نان دهی است

مقالات بیهوده طبل تهی است(1348)

با آن که سعدی سفارش می‌کند که شایسته است همیشه انگیزه مهرورزی را در خود زنده نگه داریم و در هر موقعیتی که هستیم، به دنبال نیازمندی باشیم تا به او یاری برسانیم، اما با روشن‌بینی و دوراندیشی هشدار می‌دهد که مبادا به ستمگران که روش و خوی آنها آزار رسانی به بندگان خداست، محبت کنیم.

او حکایت مردی را بیان می‌کند که زنبورها بر سقف خانه‌اش لانه کرده بودند، اما با ساده‌دلی آنها را از منزلش نمی‌راند، روزی زنبورها زن صاحب خانه را به سختی نبش زدند و آزردند. زن در کوی بر زن می‌دوید و فریاد می‌زد:

کــسی با بـدان نیـکویی چـون کـند

بـدان را تحــمل، بـد افــزون کـند

*شماره ابیات مطابق بوستان تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی چاپ انتشارات خوارزمی است

آداب دولتمردی از دیدگاه سعدی

محسن اسماعیلی

اندرز حاکمان، علاوه بر آنکه از حقوق شهروندی است، از نگاه ما مسلمانان ضرورتی دینی هم به شمار می رود.

از دیدگاه اسلام همه مردم، چه رسد به نخبگان و عالمان، موظف هستند که زمامداران را از واقعیت‌ها مطلع کرده و آنچه را درست تشخیص می‌دهند، صادقانه و دلسوزانه با آنان در میان گذارند. این همان چیزی است که تحت عنوان «نصیحت زمامداران مسلمین» در مجموعه معارف اسلامی شناخته شده است و روایات فراوانی را در خود جای داده است.

در میان همه بزرگان دین و دانش و ادب که پندنامه های گرانبهایی برای زمامداران همیشه تاریخ به یادگار نهاده اند، باید از شیخ مُصلِح الدین مُشرف بن عَبدُالله مشهور به سعدی نیز یاد کرد. این شاعر شیرین سخن شیرازی، نوشته ای کوتاه، اما پر معنا در این زمینه از خود به یادگار نهاده است که متاسفانه کمتر شناخته شده است. «کتاب نصیحه الملوک» رساله نسبتاً مختصری است که به ضمیمه کلیات سعدی به چاپ رسیده است و ظاهراً نام خود را از همان احادیث باب «النصیحه لائمه المسلمین» وام گرفته است.

این رساله که «در نصیحت ارباب مملکت» است، به گفته سعدی، در پاسخ به درخواست «یکی از دوستان عزیز» وی نوشته شده و حاوی 151 پند است که البته از نظر سعدی، همگی ترجمانی هستند از معنی عدل و احسان؛ چرا که «ملوک جهان را نصیحت رب العالمین بسنده است که در کتاب مجید می فرماید: "و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا العدل" و دیگر فرمود: "ان الله یامر بالعدل و الاحسان". مجملی فرمود تَعالی و تَقَدَّس، که مفصل آن در دفترها شاید گفتن.».

البته کتاب دیگری در حدود 287 صفحه با همین نام در میان آثار فارسی امام محمد غزالی نیز وجود داردکه نبایدبارساله سعدی اشتباه گرفته شود.

در هر صورت، شیخ اجل، سعدی، در رساله نصیحت الملوک، اندرزهای خود به زمامداران را به صورتی گزیده وکوتاه بیان کرده و در پایان هم ابراز امیدواری کرده است که اگر هر یک از آنان «چندین نصیحت سعدی را به طریق صدق و ارادت کار بندد، به توفیق خداوند ملک و دینش به سلامت باشد، و نفس و فرزند به عافیت، دنیا وآخرت به مُراد».

ناگفته نماندکه او در سایر آثار ارزشمند خود هم، به تلویح یا تصریح، پندهایی از همین جنس را برجا نهاده است که باب اول گلستان تحت عنوان «در سیرت پادشاهان» از جمله آنها است. اما در اینجا تنها اشاره ای خواهیم داشت به چند محور مهمتر از نصیحت الملوک.

1- ارتباط با خدا، علما و مومنان: به عقیده سعدی «از سیرت پادشاهان یکی آن است که به شب بر در حق گدایی کنند و به روز بر سر خلق پادشاهی»؛ خصوصاً در وقت بحران ها؛ یعنی «وقتی که حادثه ای موجب تشویش خاطر بُوَد، طریق آن است که شبانگاه که خلق آرام گیرند، استعانت به درگاه خدای تعالی بَرَد و دعا و زاری کند و نصرت و ظفر طلبد. پس آنگاه به خدمت زهاد و عباد قیام نماید و همت خواهد و خاطر به همت ایشان مصروف دارد. پس به زیارت بقاع شریف رود و از روان ایشان مدد جوید».

او پس از ذکر دو حکایت در این باب، تکریم علمای دین و ضرورت ارتباط با آنان را هم یادآور می شود و می نویسد که هر حاکمی باید «علماء و ائمه دین را عزت دارد و حرمت، و زیردست همگنان نشاند و به استصواب رای ایشان حکم راند تا سلطنت مطیع شریعت باشد نه شریعت مطیع سلطنت».

2- قدرشناسی و تکریم پیشینیان: شیخ شیراز سپس به  این خوی انسانی اشاره می کند که نه تنها هیچ صاحب منصبی نباید زحمت و تلاش گذشتگانش را نادیده بگیرد؛ بلکه باید «آثار خیر پادشاهان قدیم را محو نگرداند تا آثار خیر او همچنان باقی ماند.» این قانون طبیعت است که از هر دست بدهی از همان دست خواهی گرفت.

در همین راستا سعدی توصیه می کند که رسیدگی به معیشت و حرمت مسئولان قبلی که از پا افتاده اند، فراموش نگردد و «خدمتکار قدیم را که قوت خدمت نمانده است، اسباب مهیا دارد و خدمت در نخواهد،که دعای سحرگاه بِه که خدمت به درگاه».

3- مطالعه تاریخ و عبرت آموزی: پند رمزآلود دیگر آنکه حاکم باید «اخبار ملوک پیشین را بسیار مطالعه فرماید که از چند فایده خالی نباشد؛ یکی آنکه به سیرت خوب ایشان اقتدا کند. دوم آنکه در تقلب روزگار پیش از عهد ایشان تأمل کند تا به جاه و جمال و ملک و منصب فریفته و مغرور نشود».

سعدی هشدار می دهد که «تو بر جای آنانی که رفتند و کسانی که خواهند آمدن. پس وجودی میان دو عدم التفات را نشاید» و خلاصه آنکه هر زمامداری باید «در پادشاهی چنان کند که اگر وقتی پادشاه نباشد جفا و خجالت نبیند همچون زنبور که هر که مر او را ناتوان و افتاده بیند پای در سر مالد».

4-شایسته گزینی وشایسته گماری: شیخ شیرین سخن ایران، در بندهای متعددی از توصیه نامه خویش، اهمیت شایسته گزینی و شایسته گماری را مورد تاکید قرار داده است. او به عنوان یک قاعده کلی می گوید که «اعتماد کلی بر نو آمدگان مکنید»؛ و هشدار می دهد که «تفویض کارهای بزرگ به مردم ناآزموده نکند که پشیمانی آرد».

سعدی درباره مشاوران و معاشران ِزمامدار، معتقد است که «جلیس خدمت پادشاهان کسانی سزاوار باشند که عاقل، خوبروی، پاکدامن، بزرگ زاده، نیکنام، نیک سرانجام، جهاندیده، کارآزموده، تا هرچه از او در وجود آید پسندیده کند» .

او حاکمان را انذار می کند که «مردمِ متهمِ ناپرهیزکار، قرین و رفیق خود نگرداند. که طبیعت ایشان در او اثر کند و اگر نکند، از شنعت خالی نماند و تأدیب دیگران که همان فعل دارد، از وی درست نیاید».

اهمیت انتخاب کارگزاران در آن است که معمولاً نظارت کامل بر آنان ممکن نیست و «عامل مگر از خدای تعالی بترسد که امانت نگاه دارد و الا به وجهی خیانت کند که پادشاه نداند». دیگر آنکه عملکرد آنان تنها به حساب خود ایشان گذاشته نمی شود. پس بر زمامدار است که «عامل ِ مردم آزار را، عمل  ندهد که دعایِ بد، بدو تنها نکنند و الباقی مفهوم»!!.

5- عزل خائنان و تنبیه خاطئان: سعدی شکستن حلقه ریاست های باندی و ایجاد فضای رقابتی را برای فساد زدایی از حکومت سودمند می داند و به حاکم پیشنهاد می کند که «دو کس را که با یکدیگر الفتی زیادت نداشته باشند در عمل انباز گرداند تا با خیانت یکدیگر نسازند».

او مشروعیت حکومت را در حمایت از حقوق مردم دانسته و تعلل در برکناری مسئولان ناصالح را با آن در تنافی می بیند. از این رو می نویسد: «کام و مراد پادشاهان، حلال آنگاه باشد که دفع ِ بَدان از رعیت بکنند چنان که شبان دفع گرگ از گوسفندان، اگر نتواند که بکند و نکند مزد شبانی حرام می ستاند، فَکَیفَ چون می تواند و نکند؟!

ذوالنّون مصری پادشاهی را گفت شنیده ام فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت بر رعیت دراز دستی می کند و ظلم روا می دارد. گفت روزی سزای وی بدهم. گفت بلی روزی سزای وی بدهی که مال از رعیت تمام شده باشد، پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود دارد؟ پادشاه خجل گشت و دفع مضرّت عامل بفرمود در حال»!

شاعر شیرازی به توجیهات و اعتمادهای بیجا نیز توجه داشته و معتقد است که نباید تنها به نصیحت اکتفا کرد؛ زیرا «بدان را گوشمال دادن و گذاشتن همان مَثَل است که گرگ گرفتن و سوگند دادن».

6- نقدپذیری و اجتناب از غرور: تملق و مداحی آفت حکمرانی است عده ای وانمود می کنند که هر چه حاکم بگوید و هر چه او کند،  بهترین است. اما به باورسعدی، «آنکه گویند کلامُ الملوک، ملوکُ الکلام ،اعتماد را نشاید. سخن اندیشیده گوی و معنی دار». پس زمامدار باید عادت کند که «هر چه در مصالح مملکت در خاطرش آید، به عمل در نیاورد. نخست اندیشه کند، پس مشورت».

سعدی می گوید که زمامدار نباید از نقد خویش برنجد؛ چرا که «دوستدار حقیقی آن است که عیب تو را در روی تو بگوید تا دشوارت آید و از آن بگردی و از قفای تو بپوشد تا بدنام نگردی». او حتی توصیه می کند که «عیب خود از دوستان مپرس که بپوشانند، تفحص کن که دشمنان چه می گویند»!

خلاصه آنکه «دین را نگاه داشتن نتوان الا به علم و ملک را الا به حلم».

تسبیح‎‌گوی او؛ به استقبال سعدی



    • غلامرضا فدایی | استاد دانشگاه تهران



در روز ۲۹ رجب تا دوم شعبان مطابق با ۱۹-۱۶ فروردین ۹۸ و به استقبال سعدی علیه الرحمه سروده شد.

تسبیـــح[۱] گوی او نه بنی آدم اند و بس

هر ذره­ای که «کن» به ­وجودش شمار کرد[۲]

 

پس در «یکون» او فراینـــد بین به شیء[۳]

کــامل چو شد به زندگیش افتـــــخار کرد[۴]

 

عالـــَـم همه به امر مطـــاعش پدید شد

پس رو به سوی رحمت آن کـردگار کرد[۵]

 

او آفـــرید ز هر چه نیاز است در جهان

ملهَم به جعــل[۶] کرد و سپس انتشــار کرد

 

الا بشــــر که خلقت او نوع دیگر است

او را اراده داد و مفتخـــــرِ اختیــار کرد

 

فیــــض خدا در گَهِ خلقت مبین فقــط

بعـــد از وجود رونق هرکــــار و بار کرد[۷]

 

عاقل ببیند قدرت حق را به پیش چشم

کی قدرتش حوالـــــة دور از انتظار کرد[۸]

 

کروبیــــان که عمر به تسبیح بگـــذرند

حمـــد خـدای را به حـد بی­شمـار کرد

 

ابلیـــس چون به تخت تکبّـر بر نشست

بـدتر نمـــود زآنچـــه دَدِ نابکـــــار کرد

 

گفتـــا قسم به ذات خداوند ذوالجــلال

رسوا کنم هرکه بنـــدگی مستعـــار کرد

 

اغـوا کنم هر بشری را به صـــــــد حِیَل

افســـون کنم ­تا که­ خودش ­خــوار و زار کرد[۹]

 

گر از خدا طـلب نکنی فیـض گفتــــگو

کی می توان لشکر شیطـان مهــــــار کرد

 

تسبیـــــح او نه گفتن اذکار یا رب است

بایـــد که با وسوسه ­هـــــا کـار زار کرد

 

بی خود مگو که شــّر ز بالا می رســد

شر دست ما است، عالم هستی چکار کرد؟

 

هرکس ­که درمسیل و گُسَل­ خانه­ گستراند[۱۰]

او را ملامتی است، باید از او فـــرارکرد!

 

گوینــد که گنــج را به کاهل نمی دهند

گنج زانِ آن­کس ­است­ که ­پیوسته کارکرد[۱۱]

 

آری جهـان جهـــان بلا هست و ابتــــلا

رحمت برآن­که فطرت خودآشکارکرد

 

گمره کجا به مقصـــد دنیا توان رسیـــد

خوشبخت کسی ­که از عِبَـرش اعتبارکرد[۱۲]

 

هرکس ­رهین همت و سعیش بود یقین[۱۳]

هرگز مگو که هر شده[۱۴] را روزگار کرد

 

مردم عیال و نطع[۱۵] زمین سفره­ خانه است

کی او عدو ز سفــره خود بر کنـار کرد[۱۶]

 

وقتـــی تجــــلی ازلی بر دلی رسیـــــد

مدح و ثنای حضرت حق را شعــار کرد

 

هر کس محبتش به دلی زد بشد اسـیــر

بی شک خدا، فکر و دلش بی قرار کرد

 

عـــارف اگر حقیقت جلًوات حق بدید

او ترک خـانه و زن و اهــل و دیارکرد

 

هر کس به فطــرت بشری زندگی کنـد

حـــلاج­وار او سـر خود را به دار کـرد

 

از ذره تا ستــــاره به عالم ثنــــای­ گوی

همچون ثنـــا که سبزه به فصل بهار کرد

 

بی معــــرفت اگر به­ مقامی رسـد کسی

کاری اگر که کرد یقین چون حمـارکرد[۱۷]

 

نقاشی طبیعت است چه زیبــا و دلپسند

صحـرا و دشت یکسره بین سبزه­ زار کرد

 

بلبل ببین که چون به تغـزّل نشسته است

یا غنچه ای که غمزه به هر شاخسار کرد

 

خالق، جهان به ­وصف کمال­ آفریده ­است

هـر چیـــز آن کندکه لیــل و نهـار کرد[۱۸]

 

نــازل نمود بس نعــــماتی ز آسمــــان

او چشمه را برای تو بس خوشــگوار کرد

 

هر چنـــد خلقتش همه آگــاه و مستعد

مغــز آفرید و بنــده خود هوشیـار کرد[۱۹]

 

انگیـــــزة خلافت آدم عـــــدل و داد[۲۰]

هر کـس که کرد دولت با اقتــدار کرد[۲۱]

 

عهد خدا به ظــــالم و مفسد نمی رسد[۲۲]

آن­کــس اگر گرفت، بدان انتحــار کرد

 

برنامه ­گر که نیست­ مدیر را چه­ نقش هست؟

او خود قــرین مرحـــلة احتضـار[۲۳] کرد

 

شــکر خدا کجا بتـوان کرد هر زمــــان

هر شـکر تو سزاست ­که شکری دوبار[۲۴]کرد

 

شکــــر خــدا نما که مزیدت کند نعـم[۲۵]

آنکــس که کــرد، ورا بخت یـــار کرد

 

راضی «رضا» به هر چه اراده کند خــدا

راضی هرآنکً جان در ره یزدان نثارکرد

پی‌نوشت‌ها:

[۱] - در شعر سعدی توحید گو و تسبیح بهتر است و اشاره به آیه وان من شیء الا یسبح بحمده و لکن ما تفقهون تسبیحهم.

[۲] - یعنی با اراده خدا یعنی «کن» هر پدیده در شمار موجودات قرار می­گیرد

[۳] - اشاره به آیه کن فیکون که اساس آفرینش بر اساس اراده اوست و چون کن گفت یکون فرایند شدن را طی می کند. به مقاله اینجانب در خبر آنلاین «از کن فیکون چه می دانیم» مراجعه شود.

[۴] - اشاره به دعایی که می گوید کفا بی فخراً ان اکون لک عبداً

[۵] - یعننی همه در بقا محتاج اویند. و نیز آیه یا ایهاالناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید

[۶] - خلق و جعل دو فعل مهم اند که خلق آفرینش، و جعل، غرض و هدف آفرینش را در قرآن بیان می­کند. یعنی هر چیز بر اساس هدف و غایتی خلق شده است.

[۷] - برخلاف آنهایی که می گویند خدا در آغاز آفرید و سپس کنار رفت و یا به قوا قرآن دست خدا بسته است: یدالله مغلوله

[۸] - این دو بیت به این مشعر است که خدا و قدرتش را نباید در استثناءات و اتفاقات سخت دید بلکه در متن همه آفرینش و روال طبیعی  او را مشاهده کرد.

[۹] - یعنی با اغوای من انسان خودش را خوار و زار می کند

[۱۰] - اشاره به غفلت های ما در تصمیم گیری، در خانه سازی، شهر سازی و ...

[۱۱] - اشاره به شعر سعدی: نابرده رنج گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

[۱۲] - اشاره به روایت ما اکثر العبر و اقل الاعتیار

[۱۳] - اشاره به آیه کل نفس بما کسبت رهینه

[۱۴] - منظور هر واقعه و اتفاق است.

[۱۵] - بساط و فرش (چرمین). لغتنامه دهخدا

[۱۶] - اشاره به شعر سعدی: ادیم زمین سفره عام اوست / برین خوان یغما دشمن چه دوست

[۱۷] - اشاره به ایه قرآن : مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً. قران. جمعه

[۱۸] - یعنی هر چیز بر وفق طبیعت خود مانند شب و روز عمل می کند

[۱۹] - اشاره به قدرت مغز و آفرینش آن که این روزها محل بحث علوم شناختی است.

[۲۰] - اشاره به آیه ۴۷ سوره ص. یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالعدل

[۲۱] - اشاره به حکومت حضرات داود و سلیمان

[۲۲] - اشاره به آیه    سوره بقره: لا ینال عهدی الظالمین

[۲۳] - مرحله جان کندن

[۲۴] - مکرر

[۲۵] - اشاره به آیه و لئن شکرتم لازیدنکم. سوره بقره

روزگار سعدی شیراز؛ از سال‌های مسافرت تا دوران کهولت



    • محمدهادی موذن جامی |‌ استاد دانشگاه



درباره سعدی چه می‏ توان گفت؟ شاعری بزرگ در عرصه اجمال و راز یا نویسنده ‏ای نوآور و خلاق! مردی فرهیخته و فرهنگمند که سودای معرفتش از کویی به کویی و از شهری به شهری می ‏کشاند و درد دوری و اشتیاق دیدار غزلخوانش می‏ کند! و یا سیاحی که آرزومند دیدار آثار بدیع جهان است و طبعی خوش و روحی سرکش دارد! یا مردی اخلاقی برفراز منبر وعظ و خطابه! .....

سعدی خوش سخن به روایتی در چنین روزی در سال 691 دار فانی را وداع گفت . برای او صلوات و فاتحه ای هدیه کنیم ......  عارفی در خواب او را دید و پرسید پس از مرگ بر تو چه گذشت؟ فرمود: به واسطه سرودن این شعر مورد آمرزش قرار گرفتم

برگ درختان سبز در نظر هوشیار

هر ورقش دفتری ست معرفت کردگار

سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال 563 دیده به جهان گشود و نام او را مصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند.

در آن زمان در شیراز اتابکان فرمان می راندند . به مرور که قدرت سلجوقیان کاهش یافت سلسله های محلی به وجود می آمدند و نیرو می گرفتند اتابکان نه تنها در شیراز بلکه در دمشق ، موصل ، بین النهرین ، حلب و آذربایجان دستی داشتند. این حکومت های کوچک که اهمیت آنها از یک شهرستان تا یک سلطان نشین تغییر می کرد نسبت به یک پادشاه ابراز اطاعت می کردند ولی در عمل مستقل بودند.

هنگام تولد سعدی حکمران شیراز اتابک مظفر الدین تکله سومین پادشاه از اتابکان فارس بود. از ده سال پیش تکله در مقابل اتابکان عراق بدشواری مقاومت میکرد و همچنین مورد دستبرد و غارت اتابکان آذربایجان نیز قرار می گرفت.

شاعر پر آوازه در میان همه این بی نظمی ها در شهر شیراز رشد می کرد. پدر سعدی ، عبدالله در خدمت سعد بن زنگی بود که احتمال دارد شاعر شیرین سخن شیراز نیز به عنوان حق شناسی تخلص سعدی را برای خود انتخاب کرده باشد.

یکی از مشخصات نبوغ سعدی در این است که از کوچکترین حادثه زندگی خود درسی اخلاقی می دهد در چندین جای کلیات کودکی او مطرح است و چنین می نماید که وی از دوران طفولیت خود خاطره ای دلنشین و در عین حال حزن انگیز دارد. چگونگی سالهای خردسالیش در بوستان آمده که از آنجا می توان فهمید پدرش از کارکنان ساده دیوان اما در رفاه بوده

ز عهد پدر یاد دارم همی             که باران رحمت بر او هر دمی

که طفلیم لوح و دفتر خرید         ز بهر یکی خاتم زر خرید

بدر کرد ناگه یکی مشتری       به خرمایی و از دستم انگشتری

بعد از مرگ پدر سعدی در شیراز تنها ماند. در سایه توجه اتابک سعدی که در از همان دوران بر اثر هوش و ذکاوت بالای خود نزد همه انگشت نما بود رهسپار بغداد گشت و وارد مدرسه نظام شد و از سال 574 تا 604 یعنی تا سال فوت اتابک سعد بن زنگی و بر تخت نشستن فرزندش ابوبکر در بغداد ماند.

هنگامی که سعدی برای تحصیل به نظامیه رفت، مدرسه از گذشته ای پر افتخار برخوردار بود . تا زمان سعدی متعدد نظامیه کتبی در مورد الهیات ، فقه ، تفسیر قرآن تالیف کرده بودند که نشاندهنده بزرگی و اعتبار مدرسه در آن زمان می باشد.

سعدی در کلیات از سفر به آسیای مرکزی ، هندوستان ، شام ، مصر ، عربستان ، حبشه و مغرب بدون کمترین سرنخی برای ترتیب این سفرها معلوم شود نام برده است.

می توان چنین تصور کرد که سعدی سفرهای خود را با عزیمت مجدد به سمت مشرق آغاز کرد . اگر سعدی از شیراز عزیمت می کرد می توانست یک راست از راه کرمان و سیستان و خراسان به بلخ رسد . مسافر بلخ ناچار به جنوب شرقی عزیمت می کرد و از گردنه های کوه بابا می گذشت و به بامیان می رسید و از آنجا راهی هندوستان می شد.

در مورد سفر به هندوستان و مدت اقامت و مکان های بازدید سعدی در هند تناقص های زیادی وجود دارد. در عین حال هنگام بازگشت از هند سعدی به همراه یک کشتی بازرگانی وارد جزیره کیش می شود - که در آن زمان مرکز اقتصادی ایران به شمار می رفته است - سپس به جای بازگشت به زادگاه خود شیراز به زیارت خانه خدا می رود در مسیر حرکت خود به سوی شهر مقدس مکه در صنعا توقف می کند. وی در این شهر یکبار دیگر ازدواج می کند که حاصل آن یک فرزند کوچکست که رشته ای است که او را به آن سرزمین پیوند داده است . ناگهان این کودک در گذشت درد و غصه پدر همان بود که معمولا به پدران در چنین مصیبتی وارد می شود:

به صنعا درم طفلی اندر گذشت            چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت

در این باغ سروی نیامد بلند                 که باد اجل بیخ عمرش نکند

عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت     که چندین گل اندام در خاک خفت

خانواده سعدی از هم می پاشد و او دیگر جز به ادامه سفر نمی اندیشد تا شاید از اندوهی که در این شهر محصور در میان کوهها خفه اش می کند رهایی یابد ، سعدی عازم مکه شده و بعد از انجام مناسک حج ، عازم مصر می شود و بعد از چندی به دلیل شروع جنگ های صلیبی عازم تونس شد و بعد ار آرام شدن جنگ سعدی با کشتی به سمت شیراز راه افتاد که ابتدا در بیت المقدس توقفی کوتاه می کند و از آنجا به سوی دمشق رهسپار می شود و در سایه امنیت شهر دمشق فرصت مطالعه و بحث با دانشمندان را نیز بدست می آورد.

سعدی رفته رفته خستگی و حسرت دیدار آسمان ایران را در دل خود احساس می کند:

در اقصای عالم بگشتم بسی               بسر بردم ایام با هر کسی

تمتع ز هر گوشه ای یافتم                 ز هر خرمی خوشه ای یافتم

چو پاکان شیراز خاکی نهاد             ندیدم که رحمت بر آن خاک باد

تولای مردان این پاک بوم                 بر انگیختم خاطر از شام و روم

دریغ آمدم زان همه بوستان                   تهیدست رفتن بر دوستان

سرانجام در حالی که قلب سعدی می تپید شیراز جلو چشمان او نمایان گشت و در واقع موقع تقاعد سعدی از مسافرت فرا رسیده بود ، تقاعدی داوطلبانه و سرشار از سربلندی و مجاهدت.....

تا این زمان سعدی فقط اشعاری بصورت مجزا سروده بود ، در طی دو سال دو شاهکار شعر اخلاقی او یعنی بوستان در سال 636 و گلستان در سال بعد آن 637 خاتمه یافت که نام سعدی را جاودان کردند.

سعدی با خاطری آسوده به آرامی به پایان عمر خود نزدیک می شد. از مرگ بانیان عظیم الشأن اندیشه ایرانی مانند خواجه نصیر الدین طوسی ، شمس تبریزی ، جلال الدین رومی دیری نمی گذشت و سعدی در میان شاعران موفق نسل جدید تنها به جا مانده بود.

از طرف دیگر به مرور که سعدی سالخورده تر می شد آشکار بود که تأثیر سخن او رفته رفته نه تنها در شیراز بلکه در دیگر شهر های ایران نیز به شعر فارسی رنگ و بویی تازه می بخشید.

تاریخ وفات سعدی موضوعی بسیار مبهم و بحث انگیزست زیرا شرح حال نویسان دو تاریخ وفات برای او ترسیم کردند یکی 17 آذر 670 و دیگری ( بزرگانی مانند جامی ) مهر ماه سال 671 را تاریخ وفات این بزرگ مرد پارسی می دانند.[ روایت سوم 11 آبان 691 است که برگزیده ایم]

سعدی در بحبوحه اشتهار از دنیا رفت و شهرتی پایدار از خود بجا نهاد ، وی از زندگی چیزی انتظار نداشت و تا می توانست از زیاده طلبی پرهیز می کرد به این اکتفا می نمود که افتخاری برای شیراز زادگاه خود میراث بگذارد؛ شیراز نیز نبوغ شاعر خود را درک کرده بود . سعدی در نزدیکی بقعه خود در حومه شهر به خاک سپرده شد دیری نپایید که مرقد او زیارتگاه عشاق زبان و ادب پارسی شد.

سعدی مانند لوکرس یا وینیی شاعر فیلسوف نیست . سعدی شاعری است که تعالیم اخلاقی می دهد ، تعلیم دهنده اخلاقی به معنی دقیق کلمه ، یعنی مصنفی است که رسوم و عادات و افعال و خلقیات معاصران خود را مورد مطالعه قرار می دهد.

اما این اخلاق بیش از هر چیز حائز جنبه عملی است و در وهله اول باید همین جنبه عملی اخلاق سعدی را در نظر گرفت . سعدی پیش از آن انسان را بذاته مورد مطالعه قرار دهد به موضع گیری وی در برابر همنوعان می نگرد: خطاها و عیب ها را می بیند و به دور از هر نوع انتقاد نیشدار می کوشد در اشعار خو آداب و قواعد بهتری را پیشنهاد دهد خود این موضوع را به کرات و آشکارا گوشزد می کند.

اگر در سرای سعادت کس است               ز گفتار سعدیش حرفی بس است

پند سعدی به گوش جان بشنو                        ره چنین است مرد باش و برو

سخن سودمند است اگر بشنوی                  به مردان رسی گر طریقت روی

اما سخنان سعدی مثال است و پند ،خواننده باید پند را در بین سطور حکایات جستجو کند .از این پندهای گوناگون یک فاسفه عملی حاصل می شود که بواقع اندک مبهم و دشوار یاب است ولی کامل.

بر این اخلاق - که به آدم طرز رفتار در برابر همنوعان را تعلیم می دهد - یک رشته نکات روانشناختی نیز افزوده می شود که سیمای انسان آرمانی سعدی را میسر می سازد و چون فرد بی ایمان به آفریدگار همیشه بشری ناقص است. بنابر این سعدی بارها مساله ارتباط بین انسان و خداوند را طرح می کند.

شیوه اصلی ترکیب کلام سعدی چنین به نظر می آید : نخست یک حقیقت اخلاقی را بیان می کند سپس آن را با یک سلسله تمثیلها بنوعی مجسم می سازد:

«عدو را بکوچک نباید شمرد                 که کوه کلان دیدم از سنگ خرد

نبینی که چون باهم آیند مور                        ز شیران جنگی برارند شور

نه موری ، که مویی کزان کمتر است      چو پر شد ز زنجیر محکم ترست»

گاهی نیز بر عکس ، تصویر حکایت از برای تجسم یک اندیشه به کار می رود حتی غالبا از یک داستان ساده یا خاطره ساده جوانی یک اندیشه عارفانه بدست می آید که اصلا انتظار نمی رفت.

سعدی گاه نیز شیوه تضاد را در پیش می گیرد و می داند که چگونه تأثیر جملات کوتاه و دقیق رابیشتر سازد . مثلا در گلستان چنین می نویسد : هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان در هم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه ماند بود و استطاعت پاپوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ یکی را دیدم پا نداشت . سپاس نعمت حق بجا آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

شیوه دیگر سعدی این است که اندیشه را مطرح می کند و دلائل موافق و مخالف را با هم بیان می کند « مثلا در پند نامه پس از ستایش کرم و سخاوت بلافاصله انتقاد از بخل شروع می شود »

یا اینکه موضوع را میان دو شخص مورد بحث قرار می دهد ودلائل موفق و مخالف را مطرح می سازد « مثلا حکایت مناظره پدر و پسر درباره منافع و مضرات سفر »

اما در مورد اشخاص داستان ، سعدی با شیوه ای که رایحه قرون وسطی از آن به مشام می رسد نه تنها افراد بشر و زنده ها را بسخن در می آورد بلکه حیوانات و حتی اشیا را نیز به حرف زدن وامی دارد « مانند گفتگوی فرح انگیز طوطی و زاغ و مباحثه ایی میان رایت و پرده قصر در گلستان »

تمام لذت سبک سعدی از پیوند اندیشه ها با هم سر چشمه می گیرد و این لذت به اندازه ایی عالی است که حتی ترجمه نیز ان را از بین نمی برد . این پیوند خشک و انتزاعی نیست بلکه یک اندیشه است که با تصویر تحقق یافته است ، اندیشه و تصویر چنان با هم آمیخته است که خواننده از خود می پرسد آیا امکان دارد اندیشه ای بدون تصویری ملموس به مغز سعدی خطور کرده باشد؟ در آثار سعدی قسمتهای بسیاری دیده می شود که در آنها تصویر و اندیشه در می آمیزد و حتی چنان با اندیشه آمیخته می شود که تصویر تبدیل به همان اندیشه می شود.

از سعدی، آثار بسیاری در نظم و نثر برجای مانده‌است:

    • بوستان: کتابی‌ است منظوم در اخلاق.

 

    • گلستان: به نثر مسجع

 

    • دیوان اشعار: شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیع‌بند و غیره (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی.

 

    • صاحبیه: مجموعه چند قطعه فارسی و عربی‌است که سعدی در ستایش شمس‌الدین صاحب دیوان جوینی، وزیر اتابکان سروده‌است.

 

    • قصاید سعدی: قصاید عربی سعدی حدود هفتصد بیت است که بیشتر محتوای آن غنا، مدح، اندرز و مرثیه‌است. قصاید فارسی در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان آمده‌است.

 

    • مراثی سعدی: قصاید بلند سعدی است که بیشتر آن در رثای آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله سروده شده‌است و در آن هلاکوخان مغول را به خاطر قتل خلیفه عباسی نکوهش کرده‌است.سعدی چند چکامه نیز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ایشان سروده‌است.

 

    • مفردات سعدی: مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخلاق است.

 

    • رسائل نثر:

 

    • کتاب نصیحةالملوک

 

    • رساله در عقل و عشق

 

    • الجواب

 

    • در تربیت یکی از ملوک گوید

 

    • مجالس پنجگانه

 

    • هزلیات سعدی



نام و آوازه سعدی و شهرت آثار گران قدر او دیری است از مرزهای ایران و قلمره زبان پارسی فراتر رفته و خطه ها و کشور های دیگر را در این جهان پهناور در نوردیده

از این رو علاوه بر ترجمه شعر و نثر او به دیگر زبانها پژوهشهایی که در مورد فکر و اندیشه و نوشته هایش به زبان های گوناگون توسط محققان کشور های مختلف صورت گرفته است اندک نیست.

نکته:

به طوری که از آثار سعدی بر می آید و معاصرینش هم می نویسند در لغت، صرف و نحو، کلام، منطق، حکمت الهی، و حکمت عملی، (عالم الاجتماع و سیاست مدن) مهارت داشت. مخصوصاً او در حکمت از تمام آثارش پیداست.

کتاب بوستان نه فقط حاوی مطالب اخلاقی و حکمتی است، بلکه استادی شیخ را در علم الاجتماع نشان می دهد. تبحر وی در زبان عربی و فارسی و ذوق لطیف و طبع وقادش او را برانگیخت تا شیرین ترین آثار فارسی را در نظم و نثر از خود به جای گذارد.

سعدی در ابتدا همان سبک متداول زمان خویش را در نویسندگی در پیش گرفت. بعد به سبک خواجه عبدالله انصاری تمایل پیدا کرد. اما طولی نکشید که سبک خاص و مشخصی برای خود ابداع نمود.

شیخ اجل نه تنها به نصایح مردم می پرداخت بلکه از اندرز دادن به سلاطین هم مضایقه نداشت کما این که رساله هفتم خود را به اندرز به ملک انکیاتو اختصاص داد.

علاوه بر این رساله، قصایدی نیز سروده که در آنها ضمن مدح، نصایح زنده و گاه خشنی به انکیاتو نموده است.

شاهکار سعدی در نثر، گلستان اوست که در حقیقت نوعی مقامه نویسی است. ولی در این رویه گرد تقلید نگشته و راه تازگی و ابتکار را پیموده است.

ترتیب و تناسب وتنوع گلستان همراه با موضوعات دلکش اجتماعی و اخلاقی و تربیتی و سبک ساده و شیرین نویسندگی، سعدی را به عنوان خداوند سخن معرفی کرده است. سعدی در بین معاصرین خویش هم با وجود نبودن وسایل نشر جای خود را باز کرد.

شهرت وی به اندازه ای بود که پس از پنجاه و پنج سال که از مرگش می گذشت در ساحل اقیانوس کبیر، یعنی در چین، ملاحان اشعارش را به آواز می خواندند.

چهل و سه سال پس از فوت شیخ، یکی از فضلا و عرفا به نام علی ابن احمدبن ابی سکر معروف به بیستون اقدام به تنطیم اشعار سعدی و ترتیب آنها با حروف تهجی نمود.

وی کلیه آثار شیخ را به 12 بخش تقسیم نمود. اول رساله هایی که در تصوف و عرفان و نصایح ملوک تصنیف کرده است. دوم گلستان، سوم بوستان، چهارم پندنامه، پنجم قصاید فارسی، ششم قصاید عربی، هفتم طیبات، هشتم بدایع، نهم خواتیم، دهم غزلیات قدیم که مربوط به دوران جوانی شیخ است، یازدهم صاحبیه مشتمل بر قطعات، مثنویات، رباعیات و مفردات. دوازدهم مطایبات. از آثار شیخ نسخ قدیمی که در زمان شخص او تحریر شده موجود است.

سعدی در سیر و سلوک نیز مقامی بس والا داشت. به تمام قلمرو اسلامی و همسایگان کشورهای اسلامی مسافرت کرد و دیده تیزبین او در هر ذره، عالمی پند و حکمت می دید.

یک بار هم در جریان جنگ های صلیبی به طوری که خودش در گلستان می نویسد به چنگ عیسویان اسیر می شود.

مدفن شیخ در شیراز معروف است. مورخین، سعدیه فعلی را خانقاه او دانسته اند و می نویسند که شیخ در این خانقاه که در شمال شرقی شراز واقع شده به عبادت مشغول بوده و از سفره انعام او درویشان بهره می برده اند.

دولتشاه سمرقندی در تذکره الشعراء می نویسد سلاطین و بزرگان و علما به زیارت شیخ بدان خانقاه می رفتند. قنات حوض ماهی فعلی در زمان شیخ نیز جاری و معمور بوده و سعدی حوضی از مرمر در باغ خانقاه خود ساخته، از آن قنات آب در آن جاری می کرده است.

میراث‌ معنوی‌ سعدی‌ برای‌ فرهنگ‌ ایران‌ و جهان‌ آمیزه‌ای‌ است‌ از همة‌ دستاوردهای‌ نیکو و خردمندانه‌ای‌ که‌ عقل‌ جمعی‌ بشر در آن‌ روزگار بدان‌ دست‌ یافته‌ بود. هند و ایران‌ و جهان‌ عرب‌ و شمال‌ آفریقا ،قلمروی‌ بود که‌ اندیشة‌ سعدی‌ آنها را در نوردید و از هر بوستانی‌ گلی‌ چید تا گلستانی‌ پررنگ‌ و بوی‌ فراهم‌ آورد که‌ امروز هم‌ رایحة‌ جان‌ پرورش‌ ،مشتاقان‌ بسیار دارد.

اما سیاحت‌ سعدی‌ در دنیای‌ روزگار خود ،صرفاً مشاهده‌ تجربیات‌ بشری‌ نیست‌، با چشم‌ بصیرت‌ و تأمل‌ به‌ جهان‌ نگریستن‌ و از آن‌ درس‌ آموختن‌، ویژگی‌ ممتاز مکتب‌ این‌ پیر جهاند دیده‌ است‌.

به‌ عبارتی‌ می‌توان‌ اندیشه‌ و آراء سعدی‌ را نمونه‌ای‌ ارجمند از دستاوردهای‌ فکری‌ به‌ حساب‌ آورد که‌ از میراث‌ تمدنی‌ بشری‌ به‌ اندازه‌ کافی‌ سود جسته‌ است‌ و در قید و بند محدوده‌ای‌ خاص‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ و با گفتگو و تحقیق‌ از تمدنهای‌ مختلف‌ بهره‌ برده‌، در غوغای‌ غارت‌ و کشتار که‌ اغلب‌ دم‌ فرو بسته‌ بودند تا با پرهیز از «خلاف‌ رأی‌ سلطان‌ رأی‌ جستن‌» جان‌ خویش‌ را به‌ خطر نیندازند، سعدی‌ به‌ زبان‌ ادب‌ ،با حکمرانان‌ به‌ گونه‌ای‌ سخن‌ گفت‌ که‌ کمتر کسی‌ در قلمرو فرهنگ‌ ایران‌ بدین‌ پایه‌ و مایه‌ سخن‌ گفته‌ است‌.

او «تلون‌ طبع‌» حاکمان‌ را در کلامی‌ تلخ‌ نکوهش‌ می‌کرده‌ است‌ و در پی‌ کشف‌ معنی‌ و حقیقت‌ زیبایی‌ و خیر در عرصه‌های‌ مختلف‌ حیات‌ انسانی‌، صمیمانه‌ و معرفت‌ شناسانه‌ حضور یافته‌ است‌ و در عین‌ حال‌ که‌ صورت‌ را رها نکرده‌ است‌، اما معنا را به‌ نیکوتر وجهی‌ جلوه‌ داده‌ است‌ .

سعدی‌ آیینه‌ داری‌ است‌ که‌ نه‌ فقط‌ صورت‌ عصر خود را در آثارش‌ باز می‌تاباند، بلکه‌ با شناختی‌ ژرف‌ و دقیق‌ چنان‌ سیمایی‌ از آدمی‌ عرضه‌ می‌دارد که‌ همگان‌ از توانگر و درویش‌ و عارف‌ و عامی‌ می‌توانند تصویر خویش‌ را در آیینه‌ کلام‌ او ببینند و با بهره‌ گرفتن‌ از زیورِ آموزه‌ها و اندرزهای‌ او، خوی‌ و خصلت‌ و گفتار و رفتار خود را به‌ زیبایی‌ و کمال‌ بیارایند.

منابع مقاله: برگرفته از مردان پارس -بزرگان سرزمین پارس/ مستندات : کتاب تحقیق در باره سعدی اثر هانری ماسه

«گلگشتِ سعدی» و «هانامی ژاپنی»



    • محمدرضا اسلامی | استاد دانشگاه



اول اردیبهشت ماه جلالی - به تعبیر جناب سعدی- که هوا در نهایت اعتدال و اوج کمال است و طبیعت دست در کارِ رخ نمایی جلوه هایی بدیع و رنگارنگ از داشته های خویش است، دلهای شوریده در دیدار رخ گلهای رنگ رنگ به تپش می افتد؛

هم آنسان که جناب سعدی گلستانش را در حوالیِ این احوالِ شوریده آغاز نمود ... آنچنان طبیعت به رنگ های لطیف و دلکش می نشیند که دل به حیرت می پرسد : اینهمه اطوارِ رنگ ها همه از یک خاک برخاسته ؟!

جناب سعدی علیه الرحمه در گلستانش واژه «گلگشت » را بکار برده و چه زیبنده است این واژه . "گشت و گذار در میان گلها" . چنان که این واژه حدود یکصد سال بعد به حضرت حافظ هم رسیده و ایشان نیز در شرح احوالش در قدم زدنهایش در "منطقه مصلای شیراز" را چنین سرود که :

. . .که در جنت نخواهی یافت ، کنارِ آب رکناباد و گلگشتِ مُصلا را !

در ژاپن در اواخر ماه مارس و اوایل ماه آوریل هر سال (مقارن با اواخر فروردین ) طبیعت کشور ژاپن دست به کاری حیرت آو می زند و انقلابی از لطافت شکوفه های سپید و صورتی ساکورا (桜) گوشه گوشه های خیابانها و شهرها و جاده ها را در بر می گیرد .

در دیدار یک درخت خشکیده که تا هفتۀ پیش چوبی بود و امروز لباسی تمام قد سپید و صورتی پوشیده ، نگاه حیرت زده می شود . گویی برفی از گل بر سرِ درخت باریدن گرفته است. « چترِ گل » - تعبیر دیگری از جناب حافظ – گویی مصداقِ این درختان است که با شکوفه های ساکورا آذین می شوند .

« گر  بهارِعمر  باشد باز  بر  تختِ چمن           "چترِ گل" بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور »

« هانامی » (花見 ) واژه ای است که مردم کشور ژاپن در این ایام برای حضور در طبیعت به کار می برند . « هانا » (花) به معنی "گل " و « می » (見) بخشی از مصدر « می ماس » به معنی دیدن است . لذا هانامی به ترجمه تحت اللفظی می شود : « دیدارِ گل » ، یا « گل دیدن » !  ساکورا از بخش جنوبی کشور ( منطقه کیوشو) که گرم تر است شروع می شود و آرام آرام به منطقه مرکزی و نهایتا شمال کشور ( هوکایدو) که سرد تر است ، می رسد.

ایامِ کوتاهِ حضورِ ساکورا در طبیعت کشور ژاپن ( حدود ده روز ) مردم می کوشند تا به هر بهانه  در زیر "چترِ درختِ گل" ، سفره های خانوادگی را پهن کرده و در «سکوت » به ادراکِ احساسِ طبیعت ، کوشش ورزند.  « سکوت » بخشی از روح ژاپن است و سکوت و نگاه به طبیعت ، مولفه ای قدیمی و باستانی است که ریشه در ادبیات و شعر ژاپنی ( هایکو ) و حتی معماری ژاپنی ( مثلا طراحی باغ کاتسورا در کیوتو ) دارد .

این روزها شاهد غزل خوانی شکوفه های سپید ساکورا در سراسر شهر ها و جاده هائیم . وقتی که باران می بارد و صورت ساکورا به قطرۀ باران آذین می شود چقدر این بیت حافظ دلنشین است . بی اختیار انگار این شاه بیت حافظ شیراز به ذهن می نشیند که

گل بر رخِ رنگینِ تو تا لطفِ عرق دید

در آتشِ شوق، از غمِ دل غرقِ گلاب است !

سال هایی پیشتر که به قصد دیدار گلها به منطقه آشیاگاوا (رودخانه آشیا ) واقع در منطقه ای بین دو شهر اوساکا و کوبه ، رفته بودم حضور آرام مردم و خانواده ها ، جلوه ای بود از سکوتِ آرام و عمیق انسان در برابر جلوه گری های طبیعت . طبیعتی که گاه در عظمت قدرت و خشم ، چنان امواجِ مهیبِ سونامی می آفریند و گاه چنین گلبرگهای لطیف ساکورا .

عدالت در اندیشه سیاسی سعدی



    • بهرام اخوان کاظمی | استاد دانشگاه شیراز



این نوشتار به بازشناسی جایگاه عدالت در آثار منظوم و منثور سعدی و در زندگی سیاسی این شاعر بلند آوازهء کشورمان پرداخته است.

این مقاله بر آن است تا اثرات دوران خودکامگی را بر زندگی و دیدگاه سعدی شیراز درباره عدالت تا اندازه ای آشکار سازد و دیدگاه وی را درباره حقّ شورش و عصیان علیه حکام جائر تبیین نماید.

1-دوران زندگی سیاسی سعدی

شیخ مشرف الدّین مصلح بن عبد اللّه شیرازی، ملّقب به سعدی، از ستارگان درخشان فرهنگ و ادب ایران است که در اوایل سدهء هفتم(606 هـ.ق)در خانواده‏ای از علمای دینی به دنیا آمد.او پس از تحصیلات در نظامیّهء بغداد و در پی سفرهای‏ بسیار،از جمله سفر حج،در اواسط همان سده، یعنی هنگام برقراری امنیّت و آسایش در شیراز به خواست اتابک ابو بکر بن‏ سعد بن زنگی به این شهر بازگشت. او در سال 655 هـ.ق و سال پس از آن بوستان را به نظم و گلستان را به نثر تألیف کرد. گفته می‏شود که سعدی به بزرگان و امیران فارس و سلاطین مغول در آن دوران و به وزاری ایشان پند می‏داده است. وی در سال 690 هـ.ق در همین شهر درگذشت.

زمان سعدی مصادف با تهدیدها و حملات صلیبی ‏هاست که از سوی غرب سلجوقیان را با احتضار بیشتر سوق می‏داد و از شرق نیز حمله عالمگیر مغولان، کیان این شاعر گرانمایه را تهدید می‏ کرد. حکومتهای ملوک الطّوایفی نیز یکپارچگی و انسجام سیاسی کشور را در معرض تشویش قرار داده بودند.امّا مهمتر از همه مغول بود که خاستگاه وی را لگد مال‏ سم اسبان کرد و وضعی پیش آمد که جور و بی عدالتی بر پهنهء ایران گسترده شد. سعدی از قیامت این دوران چنین یاد می‏کند:

ای محمّد گر قیامت می‏برآری سر زخاک‏ سر برآورین قیامت در میان خلق بین

زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین‏

سعدی را منتقد اجتماعی می‏دانند، امّا آثارش پر از تجربه‏ ها و نکته‏ های سیاسی است.او نیز مانند اندرز نامه ‏نویسان، در پی توضیح بهترین روش اعمال قدرت بوده است؛روشی که مبتنی بر شرع و عدالت است؛ از این‏رو، باب اوّل بوستان را به‏ «عدل و تدبیر رأی» اختصاص داده است.

2-مفهوم عدالت از نگاه سعدی

تعریف و مفهوم عدالت از نگاه سعدی برگرفته از اندیشهء سیاسی اسلامی اوست؛ اندیشه ‏ای که به این شرح می‏توان‏ تبیینش کرد:

یکم: عدالت به معنای ویژگی ماهوی نظم الهی حاکم بر کائنات.

در واقع سعدی چون دیگر متفکّران فلسفهء سیاسی کلاسیک و اسلامی، عالم را تابع قوانین فطری ثابتی- خواه، نوموس، شریعت، ارته، دارما، لی و یا هر لفظ دیگر- می‏داند که بر زندگی حاکم است و معتقد است به جای مورد سئوال قرار دادن آنها باید با آنها همساز بود.

دوم: عدالت به معنای حقّ را به مقدار رساندن و ایفای اهلیّت و رعایت استحقاق‏ ها

تکراری‏ ترین تعریف سعدی از عدالت «حقّ را به مقدار رساندن» یا عدالت توزیعی است. اگر کسی شایستگی تشویق، تمجید یا بخشش دارد، ارزانی داشتن آن عین عدالت است و همچنین است اعمال تنبیه و جریمه از برای کسی که سزاوار آن‏ است. شواهد شعری این تعریف از این قرار است:

به عقلش بیاید نخست آزمود به قدر هنر پایگاهش فزود

نه هر کس سزاوار باشد به مال‏ یکی مال خواهد یکی گوشمال

جفا پیشگان را بده سر به باد ستم بر ستم پیشه عدل است و داد

تحقّق و استیفای حقوق به معنای ایفای وظیفهء اجتماعی فرد در رابطه با دیگران است. برای تحقّق این معنا از عدالت، لازم است تساوی افراد از لحاظ نوع استحقاق ‏ها و توانایی هایشان رعایت شود:

«پادشاه صاحبنظر باید تا در استحقاق همگنان به تأمّل نظر فرماید؛پس هر یک را به قدر خویش دلداری کند.»

سوم: عدالت به معنای تقوای فردی و اجتماعی و همسازی با نظام الهی حاکم بر طبیعت

«از نظر فلسفی و کلّی،سعدی عدالت را با تقوا برابر دانسته و آن را همسازی با نظام کلّ وجود تعبیر می‏کند.» همسانی‏ زندگی اجتماعی یا قانون فطرت،به طور اخص،با اطاعت از احکام الهی تأمین می‏شود.در چنین صورتی،هر کس با شناخت‏ وظیفهء خاّص خویش،آن را به نحو احسن ایفا می‏کند و این یک معنا از عدالت است.

حکایت سلطان و شبان در بوستان گویای این نکته است که عدالت همان «وضع الشی فی موضعه»و قرار گرفتن هر کس‏ در جای ویژه خود و انجام دادن کار ویژه ‏های مختصّص همان جایگاه است.به همان گونه که شبان گله را با تدبیر شبانی می‏کند، شاه نیز اگر مدبّر و عاقل است، باید رعایا و لشکریان خود را پاسبانی و تدبیر نماید.

سعدی از قول چوپان به شاه می‏گوید:

مرا گله‏بانی به عقل است و رأی‏ تو هم گلهء خویش باری بپا

در آن تخت و ملک از خلل غم بود که تدبیر شاه از شبان کم بود

چهارم: عدالت به معنای اعتدال‏گرایی و رعایت حدّ مناسب و میانه و ملکات متوسّط

این مقصود از عدالت در آثار سعدی به خوبی مشهود است:

مگوی و منه تا توانی قدم‏ از اندازه بیرون و زانده کم‏

***

اگر جاده‏ای بایدت مستقیم‏ ره‏پارسایان امید است و بیم

طبیعت شود مرد را بخردی‏ به امید نیکی و بیم و بدی

گر این هر دو،در پادشه یافتن‏ در اقلیم و ملکش بنه یافتن‏

سعدی پادشاه را به اعتدال در درشتی و نرمی با رعیّت فرا می‏ خواند و می‏نویسد:

«نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند...پادشاه باید تا به حدّی خشم بر دشمنان‏ نراند که دوستان را اعتماد نماند...»

پنجم: عدالت به معنای تعادل سه قوّه در نفس فرد و مدینه و سپردن راهبری به خرد و خردمندان

تشبیه اجتماع به بدن و به تعبیر دیگر«نظریهء اندام وارگی»به خوبی در اشعار و متون منثور سعدی به چشم می‏خورد. عدالت بدین‏معنا حاصل آن است که هر یک از سه قوّهء خرد،شجاعت و شهوت در جایگاه ویژهء خویش به کار ویژه خود،با انسجام و هماهنگی و با رهبری خرد(چه در نفس فرد و چه در اجتماع و مدینه)مشغول باشد و از جایگاه ویژهء خویش نیز به‏ قصد تغلّب بر دیگر قوا،تعدّی و تخطّی ننماید؛زیرا تنها خرد است که حقّ حاکمیّت بر دو قوّهء دیگر دارد و آنها را از کژراهی‏ و کژگاری احتمالی مصون می‏دارد.

بدین صورت،در اجتماع نیز که پادشاه«سر»و رعیّت«جسد»است،آن دو باید با یکدیگر متلازم و متکافی باشند و پادشاه نباید رعیّت را نابود کند.

به تعبیر سعدی،«پادشاهان رسند و رعیّت جسد»؛پس نادان سری باشد که جسد خود را به دنندان پاره کند.

این معنای عدالت را سعدی چنین بیان کرده است:

وجود تو شهریست پر نیک و بد تو سلطان دستور دانا خرد

رضا و ورع‏نیک‏نامان حر هوی و هوس رهزن و کیسه‏بر

3-مدح عدالت و محاسن عدل و ذمّ جور و تعلّب پیشگی و مضّار آن

سعدی مانند دیگر اندیشمندان مسلمان پیش از خود،مدافع و مبلّغ عدالت و مخالف جور نظامهای سیاسی متغلّب بود.از نظر او دادخواهی بر سلطان لازم است و سلطان برای شنیدن استغاثهء رعیّت می‏باید زمینهء دسترسی به خویش را برای آنان‏ فراهم کند.همچنان که حضرت علی(ع)در این باره و در مورد ضرورت منع احتجاب،به مالک اشتر فرموده است:«خود را از رعیّت زیاد در پنهان مدار که این پنهان داشتن خود نوعی فشار و تنگی است.»

سعدی در همین مضمون در بوستان می‏گوید:

تو کی بشنوی نالهء دادخواه‏

به کیوان برت کله خوابگاه

چنان خسب کاید فغانت به گوش‏

اگر دادخواهی برآرد خروش‏

سعدی در باب اوّل گلستان در سیرت شاهان،سلاطین جورپیشه را گرگ به شمار آورده و ظلم ایشان را مایهء ویرانی ملک‏ و مملکت دانسته است:

نکند جورپیشه سلطانی‏ که نیاید زگرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم فکند پای دیوار ملک خویش بکند

یا در بوستان، به همان گونه که ظلم را مایهء ویرانی نظام سیاسی می‏داند، عدالت‏ پیشگی شاه را مایه سعادت و بهره ‏وری

که خاطر نگهدار و درویش باش‏ نه در بند آسایش خویش باش

مکن تا توانی دل خلق ریش‏ وگر می‏کنی،می‏کنی بیخ خویش

رعیّت نشاید،به بیداد کشت‏ که مر سلطنت را پناهند و پشت

الا تا نپیچی سر از عدل ورای‏ که مردم زدستت نپیچند پای

از آن بهره‏ورتر در آفاق کیست‏ که در ملک‏رانی به انصاف زیست‏

در حکایت هشتم، باب اوّل بوستان،همین معنا به شکل زیبایی آمده است:

خبر داری از خسروان عجم‏ که کردند بر زیر دستان ستم

نه آن شوکت و پادشاهی بماند نه آن ظلم بر روستایی بماند

چو خواهد که ویران شود عالمی‏ کند ملک در پنجهء ظالمی‏

سعدی بر این اعتقاد است که ستم حتّی بر یکی از افراد اجتماع،سبب بیقراری و وارد آمدن آسیب عمومی به اجتماع‏ می‏شود؛ چنانکه می‏ گوید:

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

سعدی البتّه تنها به بیان پیامدهای ستم شاهان بسنده نکرده،بلکه از نقش مثبت عدالت در پیشبرد جامعه نیز به روشنی سخن‏ گفته است:

«به حکم آنکه عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت، موجب امن و استقامت رعیّت است و عمارت و زراعت‏ بیش اتفاق افتد،پس نام نیکو و راحت و امن و ارزانی غلّه و دیگر متاع به اقصای عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت‏ نمایند و قماش و غلّه و دیگر متاعها بیاورند و ملک و مللکت آبادان شود و خز این معمور و لشکریان و حواشی‏ فراخ دست، نعمت دنیا حاصل و به ثواب عقبی واصل و اگر طریق ظلم رود، برخلاف این»

4-دیدگاه سعدی دربارهء حقّ شورش و عصیان در برابر حکّام جائر و متغلّب

سعدی در روزگاری پرآشوب و پراضطراب می‏ زیست. طبیعی است که او در عصر سفّاکیهای مغول و در دوران جور سلاطین، با دید مثبت به حاکمان نگاه نمی‏کرده؛حاکمانی که زندگی سیاسی‏ شان از دنیاپرستی، رقابت، خطر و کشمکش‏ های بی ‏پایان و خانمان‏ برنداز بوده و تلاطم قدرت‏خواهی و طمع، سامان سیاسی و اجتماعی مردم را بر هم زده بوده‏ است:

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه‏ هم چنان در بند اقلیمی دگر

موجزترین عبارتی که گویای تغلّب سلاطین و انتقاد سعدی است، این جمله حکمت ‏آمیز است:«ده درویش در گلیمی‏ بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.»

اکنون با استناد به اصول اندیشهء سیاسی سعدی می‏توان به تحلیل موضع وی در قبال سلاطین جائر پرداخت و دانست که آیا او حقّ قیام برای عدالت‏ گستری و مقابله با ستمکاران را قبول داشته است یا نه.

فرهنگ رجایی معتقد است که سه مقولهء عدالت، واقع‏بینی و اعتدال‏گرایی مهمترین اصول اندیشه سیاسی سعدی است و از نظر این شاعر، عدالت پایه و اساس و مرکز زندگی سیاسی است؛از این رو، باید واقع ‏بینی بر بینش سیاسی حاکم شود و اعتدال‏گرایی ملاک تدابیر و رفتارها باشد. از این دیدگاه زندگی سیاسی پویا و استوار آن است که بر آگاهی واقع ‏بینانه و فهم و درک اینکه نظام آفرینش بر عدالت و اعتدال‏گرایی قرار دارد، بنیان‏ یافته باشد.

سعدی نه محال ‏اندیشی است که طرح یک جامعه آرمانی را ارائه کرده باشد و نه مصلح انقلابی. او به ساختار زندگی‏ سیاسی کاری ندارد، امّا معتقد است که هدف در زندگی سیاسی هر چه باشد،جز از طریق واقع ‏بینی و اعتدال‏گرایی به دست‏ نخواهد آمد. بدین ترتیب مقولهء «زندگی سیاسی سعادت ‏آمیز» در عصری که نظامی‏ ترین حکومتها، تغلّب و استیلای تام و کامل یافته‏ بودند از نظر سعدی مفهومی است انتزاعی و چه بسا دست نیافتنی و ناکارآمد.

به زعم او،پرسش اساسی این است که در زندگی سیاسی کدام اصول و تدبیرها باید بر رفتار و گفتار حاکم باشد تا«سعادت نسبی»سیاسی تأمین شود و اگر عصر سفّاکی هاست و حاکمان جائر عالم را به ویانر و دلمردگی کشانده ‏اند و امکان هر گونه رویارویی را نابود کرده ‏اند، نباید دست‏ روی دست گذاشت و از هر کار اصلاحی، به قدر توان غافل شد. البتّه چنین عملی باید در نهایت حزم‏ اندیشی و احتیاط از خودکامگی و جور جائران باشد.

به نظر می ‏رسد که سعدی در چنان روزگاری که استبداد بیداد می‏کرده و از سوی دیگر امنیّت کشور منسوب به اسلام،در معرض تهدیدهای داخلی و خارجی بوده،اعتقادی به کار انقلابی برای دستیابی به عدالت نداشته است و شاید چنین رویارویی‏ را مایهء هلاک نفس، «مقابله پیشانی با حجر» و «دست بر پشت مار مالیدن» می‏دانسته و بر این باور بوده که این شیوه ‏ها با خرد و هشیاری همساز نیست:

مقابلت نکند با حجر به پیشانی‏ مگر کسی که تهور کند به نادانی‏

دست بر پشت مار مالیدن‏ نه تلّطف، نه کار هشیار است‏

امّا شاید بتوان گفت که سعدی در کنار واقع‏بینی و اعتدال‏گرایی، عدالت‏خواهی را در گرو اتّحاد مردمان و حرکت جمعی‏ آنها می ‏دانسته است:

پشّه چوپر شد بزند پیل را با همه تندی و صلابت که اوست

مورچگان را چو بود اتفّاق‏ شیر ژیان را بدرانند پوست‏

از مباحث این نوشتار می‏توان دریافت که سعدی در باب مقولهء مهّم عدالت نظریّه ‏پردازی کرده است و آراء او در این باب‏ مشابه نظریّه ‏های اسلامی عدالت پیشینیان و پسینیان است.امّا وی در عصر سفّاکی های خودکامگان، به رغم حفظ آرمان‏ عدالت‏خواهی و نهی ظلم و جور در عرصهء سیاست و اجتماع، امکان قیام و رویارویی مستقیم را فاهم نمی‏دیده و آن را توصیه‏ نمی‏کرده است.

در واقع به دلیل گستردگی اختناق و شدّت سرکوب، ضعف و دلمردگی عمومی و خطر دشمنان خارجی، اعتقادی به عمل انقلابی برای دستیابی به عدالت نداشته است؛ ولی در عین واقع‏گرایی، معتقد به انفعال در برابر وضع موجود هم نبوده و داشتن روش اصلاحی بقدر استطاعت را توصیه و به آن عمل می‏کرده است و از همین رو، در لفّافهء آثارش، مردمان‏ را به وحدت و اتّحاد در برابر حکّام جائر و عدالت‏ ستیز فرا می‏ خوانده است.

* مستندات این مقاله در نوشتار زیر آمده است : دکتر بهرام اخوان کاظمی ،« پیوند ادب وسیاست »، عدالت وقیام در اندیشه سعدی ، اطلاعات سیاسی واقتصادی ، شماره 203 -204 ،مرداد وشهریور 1383 .

سعدی شیرازی و مددکاری اجتماعی



    • سیدحسن موسوی چلک | استاد دانشگاه



اول اردیبهشت مصادف با بزرگداشت روز سعدی در کشور است.به همین بهانه از منظر مددکاری اجتماعی و نکوکاری یادداشتی کوتاه می نویسم.

بسیاری از شعرا،حکما،اندیشمندان و ...در باب نکوکاری نکات یا اشعاری را گفتند که از جمله آنها می توان به سعدی شیراز شاعر و سخن سرای بلند آوازه ایران اشاره کرد.شعر زیبای سعدی که بر سر در سازمان ملل متحد نیز حک شده است ازجمله آنها ست:

بنی آدم اعضای یک پیکرند(یکدیگرند)

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضو ها را نماند قرار

سعدی همچنین دراشعار خود به نکوکاری تاکید زیاد داشته است و آن را موجب رضای خداوند از انسان می دانست:

حاصل نشود رضای سلطان

تا خاطر بندگان نجویی

خواهی که خدا به تو بخندد

با خلق خدای کن نکویی

سعدی همچنین اعتقاد داشت که انسان های نکونام همیشه زنده اند:

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

یا در جای دیگر اشاره می کند که:

نیک و بد چون همی بباید مرد

خنک آن کس که گوی نیکی برد

در خصوص داشتن خلق خوش و روی گشاده در ارتباط با مردم، که به اصل پذیرش در مددکاری اجتماعی و یکی از ویژگی های مددکار اجتماعی تاکید دارد،گفته است:

مبرحاجت به نزدیک ترشروی

که از خوب بدش فرسوده گردی

وگر گویی غم دل با کسی گوی

که از رویش به نقد آسوده گردی

همچنین در جای دیگر در خصوص دستگیری از دوستان و اطرافیان تاکید می کند که:

دوست مشمارآن که در نعمت زند

لاف یاری و برادرخواندگی

دوست آن باشد(دانم) که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی

یادش گرامی باد.َ

نصیحت سعدی به سیاستمداران



    • محمد مطلق | نویسنده



بوستان و گلستان سعدی- بنا به نظرخواهی گاردین از نویسندگان جهان- به عنوان دو اثر از صد کتاب برتر تاریخ بشر، برای ما ایرانیان هنوز در حد نامی بیش نیستند.

به ویژه بوستان که در آن حکمت و اندیشه‌ای مترقی و لبریز از مدنیت موج می‌زند؛ از زیبایی شعر که بگذریم باید گفت خالق آن، نخستین ایرانی است که به مفاهیمی همچون جمهوری، فرار سرمایه، فرار مغزها، آزادی بیان و آزادی نقد و اندیشه، صنعت گردشگری، تقویت بخش خصوصی و... پرداخته است: که جمهور در سایهٔ همتش/ مقیمند و بر سفرهٔ نعمتش

سعدی به طور خاص در دفتر نخست بوستان از دفاتر ده‌گانه این کتاب گران‌سنگ، سیاست و مسئولیت سیاسی را مورد بررسی قرار داده و در قالب حکایاتی شیرین، پادشاهان و حاکمان و مدیران را اندرز می‌دهد. آوردن همه نمونه‌ها میسر نیست مگر کتابی قطورتر از خود بوستان بنویسیم. در ادامه چند نمونه را بخوانید:

1-  آدم‌های کابینه سیب یا انار نیستند که با انگشت امتحان کنی و بیندازی توی پاکت، یا اینکه با وانت بروی زیر پل سید خندان داد بزنی دو تا وزیر می‌خواهم، چهار تا مدیرعامل و دو سه تا سرپرست: چو خواهی که قدرت بماند بلند/ دل ای خواجه در ساده رویان مبند

سعدی در "حکایت تدبیر و تاخیر در سیاست" از پادشاهی سخن می‌گوید که مسافری تازه وارد به دربارش راه جسته و دهان که باز می‌کند، در می‌افشاند. شاه دقایقی نگذشته با خود می‌اندیشد، چه خوب است الان وزیرم را برکنار کنم و وزارت را به او بسپارم!

سخن گفت و دامان گوهر فشاند/ به نطقی که شاه آستین برفشاند/ ملک با دل خویش در گفت و گو/ که دست وزارت سپارم بدو

با این همه شاه عاقل بود و با خود گفت باید سالی بگذرد، او را به محک عقل بسنجم و پس آنگاه وزیرش کنم، وگرنه جمعیتی به من خواهد خندید. چو یوسف کسی در صلاح و تمیز/ به یک سال باید که گردد عزیز

"ساده رویان" در برابر " تدبیر و تاخیر کنندگان در سیاست" همان "فقیر دوستان" هستند که زمانی در ادبیات سیاسی ما نیز رایج شد. فقیر دوستان یا پس مانده‌ها و بنجل‌های اقشار مختلف، به کسانی گفته می‌شود که هیچ وجه مشترکی جز بنجل بودن ندارند: استاد ناموفق، دانشجوی ناموفق، کاسب بی‌تدبیر، مدیری که سازمانش را به خاک سیاه نشانده... که این درد مشترک یا بنجل بودن نوعی همدلی میان آنان برقرار کرده و گاه آنها را به مجموعه‌ای نیرومند و هراس‌آور تبدیل می‌کند. وی در دفتر احسان بوستان می‌فرماید: کسی را بده پایهٔ مهتران/ که بر کهتران سر ندارد گران

فقیر دوستان با بلیت سیاه وارد قطار شده، مسافران و سرنشینان پیشین را با لگد از پنجره بیرون می‌اندازند و ساعتی که گذشت صاحب اندیشه هم می‌شوند:" باید ریل‌ها را جا به جا کنیم، ترن در مسیر درستی پیش نمی‌رود!" سعدی بر همین مبنا می‌فرماید: گرت مملکت باید آراسته/ مده کار معظم به نوخاسته/ به خردان مفرمای کار درشت/ که سندان نشاید شکستن به مشت/ رعیت نوازی و سرلشکری/ نه کاری است بازیچه و سرسری/ نخواهی که ضایع شود روزگار/ به ناکاردیده مفرمای کار

2- حال که سالی گذشت و به محک عقل سنجیدی و به مهر پروردی، به چشم برهم زدنی برکنارش مکن: میازار پرورده خویشتن/ چو تیر تو دارد به تیرش مزن/ به نعمت نبایست پروردنش/ چو خواهی به بیداد خون خوردنش.

اما اگر آبروی پرورده خود را ریختی؛ اول گفتی فلان و بعد گفتی نه فلان مراقب باش که آبرویت را خواهد ریخت: وزیری که جاه من آبش بریخت/ به فرسنگ باید ز مکرش گریخت

3- کارها را آرام آرام پیش ببر و از اصل غافل‌گیری که معمولا در جنگ و علیه دشمن به کار می‌رود بپرهیز و کارهای بزرگ را نیم ساعته انجام مده: به خرده توان آتش افروختن/ پس آنگه درخت کهن سوختن

4- همیشه کسانی هستند که از تو ناراضی‌اند و گاه کار به غوغای کوچه و بازار هم می‌رسد، وظیفه تو تحمل است: خداوند فرمان و رای و شکوه/ ز غوغای مردم نگردد ستوه/ سر پر غرور از تحمل تهی/ حرامش بود تاج شاهنشهی

پادشاهی تو را کرم و بخشش تو بر پا می‌دارد نه ابهت تاج و تخت: کرم پای دارد نه دیهیم و تخت/ بده کز تو این ماند ای نیکبخت/ مکن تکیه بر ملک و جاه و حشم/ که پیش از تو بوده‌ است و بعد از تو هم

5- مخالف خود را نکش و اگر در تبارش کسی هست که تو را دوست می‌دارد بر او ببخش: کرا شرع فتوی دهد بر هلاک/ الا تا نداری ز کشتنش باک/ وگر دانی اندر تبارش کسان/ بر ایشان ببخشای و راحت رسان

6- در احوال زندانیان نگاه کن شاید بی‌گناهی در میانه باشد و اگر بر مرد زندانی سخت می‌گیری، خانواده‌اش را به سختی میفکن: نظر کن در احوال زندانیان/ که ممکن بود بی‌گنه در میان/ گنه بود مرد ستمکاره را/ چه تاوان زن و طفل بی‌چاره را

7- باید در به دست آوردن دل دو کس کوشا باشی وگرنه بدبخت خواهی شد و ای دریغ گفتن به تو نیز حرام است؛ قلم‌زن و شمشیرزن: دو تن پرور ای شاه کشور گشای/ یکی اهل بازو دوم اهل رای/ ز نام‌آوران گوی دولت برند/ که دانا و شمشیرزن پرورند/ هر آن کو قلم را نورزید و تیغ/ بر او گر بمیرد مگو ای دریغ

سعدی می‌فرماید: سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه/ ندارد حدود ولایت نگاه/ چو دشمن خر روستایی برد/ ملک باج و ده یک چرا می‌خورد؟/ مخالف خرش برد و سلطان خراج/ چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟

8- چنان کن که از تو نام نیک باقی ماند وگرنه تاج و تخت و میز مدیریت و ریاست رفتنی است: تو گر کامرانی به فرمان و گنج/ دگر کس فرومانده در ضعف و رنج/ به دروازه مرگ چون در شویم/ به یک هفته باهم برابر شویم/ منه دل بدین دولت پنج روز/ به دود دل خلق خود را مسوز/ نه پیش از تو بیش از تو اندوختند؟/ به بیداد کردن جهان سوختند؟/ چنان زی که ذکرت به تحسین کنند/ چو مردی نه بر گور نفرین کنند

سعدی در حکایت بی‌وفایی دنیا نیز می‌فرماید: جهان ای پسر ملک جاوید نیست/ ز دنیا وفاداری امید نیست/ نه بر باد رفتی سحرگاه و شام/ سریر سلیمان علیه السلام؟/ به آخر ندیدی که بر باد رفت؟/ خنک آنکه با دانش و داد رفت

استاد سخن می‌گوید دل پادشاه از سر مهر باید بارکش خارکنی شود که خرش در گل مانده: دل پادشاهان شود بارکش/ چوبینند در گل خر خارکش

اما اگر ستم پیشه کردی از پادشاهی به گدایی خواهی رسید: وگر جور در پادشایی کنی/ پس از پادشایی گدایی کنی/ حرام است بر پادشه خواب خوش/ چو باشد ضعیف از قوی بار کش

سعدی در حکایت "عابد و استخوان پوسیده به همین مضمون اشاره می‌کند و می‌فرماید: طمع کرده بودم که کرمان خورم/ که ناگه بخوردند کرمان سرم

9- کسی که بی‌باک نقد تو می‌کند دوستدار توست؛ استاد حکمت و سخن در "حکایت مامون با کنیزک" از زیبارویی سخن می‌راند که در نخستین دیدار مامون را می‌گوید دهانت بوی بد می‌دهد. حال اگر خواهی خونم بریز که یکباره جان من به در خواهد شد اما با تو بودن مرگ دم به دم است: به چهر آفتابی به تن گلبنی/ به عقل خردمند بازی کنی/ به خون عزیزان فرو برده چنگ/ سرانگشت‌ها کرده عناب رنگ/ شب خلوت آن لعبت حورزاد/ مگر تن در آغوش مامون نداد/ گرفت آتش خشم در وی عظیم/ سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم/ بگفتا سر اینک به شمشیر تیز/ بینداز و با من مکن خفت و خیز/ بگفت از که بر دل گزند آمدت؟/ چه خصلت ز من ناپسند آمدت؟/ بگفت ار کشی ور شکافی سرم/ ز بوی دهانت به رنج اندرم/ کشد تیر پیکار و تیز ستم/ به یکبار و بوی دهن دم به دم/ شنید این سخن سرور نیکبخت/ برآشفت نیک و برنجید سخت/ همه شب در این فکر بود و نخفت/ دگر روز با هوشمندان بگفت/ طبیعت شناسان هر کشوری/ سخن گفت با هر یک از هر دری/ دلش گرچه در حال از او رنجه شد/ دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد/ پری چهره را همنشین کرد و دوست/ که این عیب من گفت یار من اوست

10-  وظیفه سیاست پیشه خدمت به خلق است نه ریاکاری و ادای وظیفه‌شناسی درآوردن و لباس درویشی پوشیدن: طریقت بجز خدمت خلق نیست/ به تسبیح و سجاده و دلق نیست/ تو بر تخت سلطانی خویش باش/ به اخلاق پاکیزه درویش باش

11- به مال بازرگانان دست‌درازی مکن چو کردی پادشاه نیستی گدایی: چو بازارگان در دیارت بمرد/ به مالش خسارت بود دستبرد/ بر آفاق اگر سر به سر پادشاست/ چو مال از توانگر ستاند گداست/ بمرد از تهی دستی آزاد مرد/ ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد

سعدی در حکایت "برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان" در دفتر احسان بوستان نیز به شکلی ویژه به این موضوع پرداخته است. استاد حکمت و سخن در این داستان به وضوح از فرار سرمایه و پیشگیری از نابودی کشاورزی و سوختن زمین حرف می‌زند و نیز گوشه چشمی به توریسم و جذب سرمایه‌های خارجی دارد. او معتقد است پادشاه اگر به عدالت رفتار کند و کسب و کار و تجارت و کشاورزی را رونق دهد، دیگرانی از ممالک بیگانه نیز اشتیاق کشور راخواهند داشت و اگر به ظلم رفتار شود، نتیجه‌اش فرار سرمایه و فرار صنعت‌کاران خواهد بود. نتیجه عدل برادر عادل در کشورش: در آن ملک قارون برفتی دلیر/ که شه دادگر بود و درویش سیر

و حاصل کار برادر ظالم: که تا جمع کرد آن زر از گربزی/ پراکنده شد لشکر از عاجزی/ شنیدند بازارگانان خبر/ که ظلم است در بوم آن بی‌هنر/ بریدند از آنجا خرید و فروخت/ زراعت نماند و رعیت بسوخت/ ستیز فلک بیخ و بارش بکند/ سم اسب دشمن دیارش بکند/ چو خواهی که فردا بوی مهتری/ مکن دشمن خویشتن، کهتری/ که چون بگذرد بر تو این سلطنت/ بگیرد به قهر آن گدا دامنت

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار