۲۰ اسفند ۱۳۹۵ ۱۹:۰۷
کد خبر: ۷۵۳۴۹
hen

«فرافلسفه» یکی از وجه عمده فلسفه به ماهو فلسفه به شمار می‌رود که هدف اصلی آن ارزیابی خود فلسفه، روش‌ها و نظریات آن و همچنین بررسی شکست‌ها و ملزومات فلسفه برای تغییر در راستای نیل بیشتر به حقیقت است.


به گزارش عطنا، در این زمینه، سهند ستاری، در یادداشتی که در روزنامه شرق به چاپ رسیده، به بررسی کتاب «متافلسفه» پرداخته است که متن آن را در زیر می‌خوانیم؛


آنری لوفه‌ور (١٩٠١-١٩٩١)، فیلسوف فرانسوی، امروز به لطف پژوهشگران و متفکران بریتانیایی و آمریکایی و به ‌خاطر تأثیر زیادی که بر متفکرانی چون دیوید هاروی، فردریک جیسمون و دیگران داشته متفکری کاملا شناخته‌شده است.




یکی از مهم‌ترین فیلسوفان قرن بیستم، آنری لوفه‌ور ، فیلسوف فرانسوی است که مهترین اثر او نیز کتاب« متا فلسفه» است که در آن به مواردی همچون فضا،زندگی روزمره، شهر و... پرداخته است.



هرچند هم‌زمان با شورش‌های مه ٦٨، و قبل از آن در نانتر، فیلسوفی شناخته‌شده بود. در همان زمان حیات او، با آثار و ایده‌هایش دانشجویانی پرورش یافتند که به متفکران بزرگ فرانسه و رهبران جنبش ٦٨ بدل شدند، از آن جمله ژان بودریار.


دامنه آثار لوفه‌ور بسیار گسترده است. او را بیشتر به ‌خاطر متون نظری مهمی چون تولید فضا، نقد زندگی روزمره، حق بر شهر، اندیشه مارکسیستی و شهر و نقش برجسته‌اش در شورش‌های مه ٦٨ می‌شناسند.


از میان بیش از شصت جلد کتابی که تا نودسالگی نوشت و منتشر کرد «متافلسفه»* (١٩٦٥) نقطه ‌عطفی در نظام نظری لوفه‌ور و به این اعتبار مهم‌ترین کتاب او محسوب می‌شود، چون جایگاه ویژه‌ای در تولید آثار مهم و جریان‌ساز او دارد: از جمله انقلاب شهری (١٩٧٠)، تولید فضا (١٩٧٤)، دولت (١٩٧٨) و جلد سوم نقد زندگی روزمره با زیرعنوان «به‌سوی متافلسفه زندگی روزانه» (١٩٨١).


بعد از این کتاب بود که کارهای آخر لوفه‌ور درباره امر روزمره، فضا، و دولت شکلی فلسفی و رادیکال به خود گرفت. ازاین‌رو، «متافلسفه» پیش‌زمینه نظری اغلب متون نظری مهمی است که جهان انگلیسی‌زبان را جذب خود کرده است. کتاب در ٦٤ سالگی لوفه‌ور نوشته شده: بیش از یک دهه قبل از «تولید فضا» و ٢٦ سال قبل از آخرین کتابش «عناصر ریتم‌کاوی».


او در این کتاب، با کمک دلالت‌ها و پیامدهای اندیشه انقلابی مارکس ملاحظاتی در باب تعامل فلسفه با جهان دارد. ازاین‌رو، «متافلسفه» را می‌توان کتابی دانست درباره فلسفه تغییر رادیکال. در این کتاب بود که نطفه دیالکتیک سه‌تایی لوفه‌ور با هگل، نیچه و مارکس بسته شد؛ سه چهره‌ای که آنها را تنها ستارگان آسمان تاریک فلسفه می‌دانست.


همچنین لوفه‌ور در این کتاب پای متفکران دیگری را نیز چون فوئرباخ، سارتر، هایدگر و اکسلوس به بحث می‌کشد. اما داستان این کتاب تقریبا به پس از انتشار مجلد دوم «نقد زندگی روزمره»، چاپ «اعلان کمون» در سال انتشار متافلسفه و تلاش و نقش لوفه‌ور در بسط سنت مارکسیسم غربی برمی‌گردد. لوفه‌ور همراه با آنتونیو گرامشی، والتر بنیامین، تئودور آدورنو، گئورگ لوکاچ و ارنست بلوخ نسل اول مارکسیسم غربی به حساب می‌آید.


مارکسیسم غربی برای لوفه‌ور در مواجهه و برخوردش با زندگی روزمره فرانسه درگیر جنگ و بعد از آن رقم خورد: نقد زندگی روزمره به منظور کشف و فهم احتمالات و بخت‌های تغییرات اجتماعی واقعی. کار لوفه‌ور در وهله اول، پرداختن به نقد اقتصاد سیاسی مارکس به ‌عنوان زیربنای فهم عناصر انضمامی زندگی مردم بود. او در نقد و تحلیل عناصر نظری، ردپای سرمایه را در تجربیات واقعی مردم دنبال کرد. لوفه‌ور زندگی روزمره را نقطه آغازی برای هر نوع فعالیت انسانی می‌دانست.


او این بحث را درون سنتی فلسفی جا انداخت که ابداع خودش بود و با صورت‌های پیش از خود به‌کل فرق داشت: «متافلسفه» که در نظر او با مارکسیسم غربی یکی است. ازاین‌رو، نقد زندگی روزمره محور مفهوم‌پردازی او از مارکسیسم غربی و نقد اقتصاد سیاسی است. از این حیث، نقد او بر زندگی روزمره برای فهم دیدگاهش درباره مارکسیسم غربی در مقام «متافلسفه» اهمیتی معرفت‌شناسانه پیدا می‌کند.



متافلسفه چیست؟


١- اصطلاح «Metaphilosophy» قبل از لوفه‌ور به معنی «فلسفه فلسفه» یا تلاش فلسفی برای بررسی روش‌ها، ماهیت و اهداف فلسفه استفاده می‌شد که بیشتر در فلسفه تحلیلی به کار می‌آمد و در فارسی به «فرافلسفه» ترجمه شده است. طبق این سنت، رهیافت فرافلسفی بررسی مسائل و ماهیت فلسفه از منظری بالاتر است که خود فلسفی‌ است. در این قاموس، «Metaphilosophy»  و فلسفه از هم جدا نبودند و روش‌های بررسی‌شان یکسان بود؛ اما در لوفه‌ور، موقعیت «Metaphilosophy» کاملا از فلسفه جدا است.


در حقیقت، او با این کار «متافلسفه» خاص خود را ابداع می‌کند. لوفه‌ور متافلسفه را نوعی فلسفه‌ورزی فراسوی فلسفه‌ محض و تحقق آن می‌داند. به عبارت دیگر، فرمی از بازی آزادانه با مفاهیم و اندیشه‌هایی ورای فلسفه‌ دانشگاهی به ‌منظور برخورد با واقعیت. در آغاز، مشی فلسفی و سیاسی لوفه‌ور می‌تواند در فهم «متافلسفه» کارساز باشد: او با پرهیز از گرفتاری در دام شیوه‌های مرسوم ارائه و برچسب‌های خاص که می‌تواند اندیشه‌اش را محدود و چه‌بسا نابود کند، کمتر در پی تولید چیزی نظام‌مند است - شکلی از آنارشی که در تمام وجوه نظریه او آشکار است. اخذ این موضع برای لوفه‌ور گرفتاری‌هایی هم داشت: بسیاری معتقد بودند تعریف مطمئنی از «متافلسفه» در آثار او ارائه نمی‌شود و تکلیف خود او هم با این مفهوم روشن نبود.


با این‌حال، لوفه‌ور نه‌تنها مطمئن بود که چه می‌گوید بلکه خود را یک متافیلسوف (metaphilosopher) می‌نامید: «من خود را متافیلسوف می‌دانم، به‌عبارت دیگر من نظامی جامع بنا نمی‌کنم. هدف من این است که از فلسفه آن اندیشه‌هایی را برگیرم که قادرند آگاهی نقاد را از خواب بیدار کنند، اندیشه‌هایی که مقصدشان نوعی آگاهی رفیع‌تر و درعین‌حال عمیق‌تر درباره جهانی است که در آن به سر می‌بریم». (گفت‌وگوی لوفه‌ور و لشک کولاکفسکی، تکامل یا انقلاب، ١٩٧٤)


٢- مارکس در رساله دکترای خود می‌نویسد: «وقتی فلسفه خود را همچون اراده در برابر جهان نمود شکل می‌دهد آنگاه نظام فلسفی به تمامیتی انتزاعی فروکاهیده می‌شود؛ یعنی جنبه‌ای از جهان شده است که در تقابل با جنبه دیگر است. رابطه‌اش با جهان، رابطه‌ای بازتابی است. فلسفه متأثر از اشتیاق تحقق خود، با دیگری [=جهان] در تنش قرار می‌گیرد. [...] حاصل اینکه با فلسفی‌شدن جهان، فلسفه نیز این‌جهانی می‌شود، و تحقق آن همانا نابودی آن است.




لوفه‌ور در «متافلسفه» مصرانه تأکید دارد که نمی‌خواهد از مارکس یک فیلسوف بسازد، اما معتقد است اندیشه مارکس فلسفه دارد. به موازات این، تأکید دارد «مارکس یک جامعه‌شناس نیست، بلکه نوعی جامعه‌شناسی در مارکس وجود دارد». از این‌رو، بخش مهمی از کتاب معطوف به تبیین ربط مارکس با فلسفه است.



 آنچه موضوع مبارزه فلسفه در بیرون است، نابسندگی درونی خود آن است؛ اما فلسفه در همین مبارزه دقیقا به همان نقایصی دچار می‌شود که با آنها به‌عنوان نقایص طرف مقابل می‌جنگد. و این نقایص را تنها وقتی می‌تواند از میان بر دارد که خود گرفتار آنها شود. آنچه در تخالف با آن است و آنچه با آن مبارزه می‌کند، پیوسته خودش است با این تفاوت که عوامل معکوس شده‌اند». (مارکس: ٧٣) در نظر مارکس، فلسفه در جریان واقعیت یا تحقق‌یابی دو راه بیشتر ندارد: یا بر آن غلبه می‌شود یا خود را به سطحی بالاتر می‌رساند. این بند از رساله دکتری مارکس، به مقصود لوفه‌ور از «متافلسفه» بسیار نزدیک است. او در کتاب حاضر می‌کوشد رابطه تفکر فلسفی و تحقق (realization) آن را بشناسد.


 او این فرآیند را «متافلسفه» می‌نامد. دغدغه اصلی لوفه‌ور دست‌یازیدن به تأملی نقادانه در باب فلسفه است: او می‌خواهد ببیند چگونه می‌توان از فلسفه فراتر رفت یا بر آن فائق آمد.


این عبارت به همان اندازه که در حکم «überwinden» نیچه‌ای است، به ‌معنای غلبه‌کردن یا چیره‌شدن، به همان اندازه نیز به معنای «Aufheben» هگلی و مارکسی است؛ به معنای غلبه‌یافتن و پایان‌نهادن بر چیزی و هم‌زمان حفظ‌کردن و نگه‌داشتن آن. قرابت مفهوم دو عبارت هگلی و نیچه‌ای در «متافلسفه» اینجا آشکار می‌شود که لوفه‌ور به جای هر دوی این واژه‌ها، غالبا از واژه فرانسوی «dépassement» استفاده می‌کند، اگرچه متافلسفه به چیزی بیشتر از اصطلاحات هگلی، مارکسی و نیچه‌ای می‌اندیشد.


بنابراین غلبه بر فلسفه، ازمیان‌برداشتن آن و رساندنش به سطح واقعیت، اسکلت نظری «متافلسفه» را تشکیل می‌دهد. (Lefebvre, ٢٠١٦) در تکمیل بحث مارکس، از زبان خود لوفه‌ور «متافلسفه» این‌گونه تعریف می‌شود: «اولا به گفته مارکس، انقلاب - آن‌طور که مارکس بدان فکر می‌کند، تصورش می‌کند، و طرحش را می‌ریزد - نه قسمی فلسفه بلکه تحقق فلسفه است. فلسفه، در طول تاریخش، تصور خاصی از انسان خلق می‌کند، و انقلاب به این تصور تحقق می‌بخشد، اما درعین‌حال آن را اصلاح می‌کند و تغییر می‌دهد. متافلسفه ناظر به این معناست که فلسفه در مسیری پیش می‌رود که به تصور یا طرحی از وجود انسان منتهی می‌شود که انقلاب بدان تحقق می‌بخشد». (گفت‌وگوی لوفه‌ور و کولاکفسکی؛ ١٩٧٤)



با فلسفی‌شدن جهان فلسفه نیز این‌جهانی می‌شود


لوفه‌ور در «متافلسفه» مصرانه تأکید دارد که نمی‌خواهد از مارکس یک فیلسوف بسازد، اما معتقد است اندیشه مارکس فلسفه دارد. به موازات این، تأکید دارد «مارکس یک جامعه‌شناس نیست، بلکه نوعی جامعه‌شناسی در مارکس وجود دارد». از این‌رو، بخش مهمی از کتاب معطوف به تبیین ربط مارکس با فلسفه است.


چنان‌که در مجلد اول «نقد زندگی روزمره» جایگاه فلسفه مارکس را برجسته می‌کند و تصویر غالب و یک‌بعدی از مارکس را نادرست می‌داند: «اینکه علم اقتصاد و کنش سیاسی فلسفه نظری را از دور خارج کرده و جایش را گرفته بود به این استنتاج غلط دامن زد که مارکس هر تصوری از جهان فلسفه را کنار گذاشته است.


درحالی‌که مارکس را بیشتر با تز یازدهم می‌شناسند، لوفه‌ور که به شنا در جهت خلاف آب شهره بود رساله دکترای مارکس را جدی می‌گیرد و بر این عبارت تأکید می‌کند: «با فلسفی‌شدن جهان فلسفه نیز این‌جهانی می‌شود، و تحقق آن همانا نابودی آن است». (مارکس: ٧٣) لوفه‌ور این عبارت را بسیار مهم می‌دانست چون نشان می‌داد در روند تحقق فلسفه، در فرآیند واقعی‌شدن‌ و این‌جهانی‌شدن‌اش، می‌توان به فراسوی فلسفه رفت و بر آن غلبه کرد. اما چگونه و چرا؟ پاسخ به این پرسش محتوای نظری کتاب «متافلسفه» است.


در کنار هگل و مارکس، نیچه از دیگر چهره‌های مهم کتاب حاضر است. لوفه‌ور در اولین مواجهه مکتوب خود با نیچه، مفهوم کین‌توزی او را با مفهوم ازخودبیگانگی مارکسی توضیح می‌دهد. ابتدا با تأکید بر نقش محوری مفهوم ازخودبیگانگی در آثار مارکس با آلتوسر مخالفت می‌کند که قائل به شکافی بین مارکس جوان و متاخر بود. او به گواه نقش محوری و کلیدی این مفهوم در تمام دوره‌ها برای مارکس (چه در «گروندریسه»، چه در «سرمایه») شکافی را که آلتوسر تصویر می‌کرد زیر سؤال می‌برد.


 همچنین لوفه‌ور مخالف و منتقد خوانشی از هگل بود که آلتوسر ارائه می‌کرد. اینها مفاهیم و چهره‌های کلیدی در فهم کتاب حاضرند. هرچند دو سال بعد در کتاب «نیچه، هگل، مارکس» نسبت میان آنها را به دقت بیشتری ترسیم می‌کند، اما نطفه سه‌تایی‌های لوفه‌ور در همین کتاب بسته می‌شود.  اگرچه لوفه‌ور در سال ١٩٤٦ در کتابی با عنوان «اگزیستانسیالیسم»، نقدی جدی بر هایدگر وارد می‌کند، بعد از هگل و مارکس، شاید هایدگر سومین چهره مهم این کتاب باشد؛ حتی شاید بیش از نیچه.


از مهم‌ترین وجوه ارتباط لوفه‌ور با آرای هایدگر در این کتاب، اتکای او به هایدگر در استفاده از مفاهیم یونان باستان نظیر لوگوس، پراکسیس، تخنه، میمسیس و پوئسیس و... است.  او در این کتاب، با استفاده از این مفاهیم کلاسیک که در نظر او باید به یک‌ شیوه خوانده شوند و با اتکا به سه‌تایی نیچه، هگل و مارکس در پی رفع دیالکتیکی شکاف میان امر انتزاعی و امر انضمامی است که در نظر دشمنان فلسفه، فیلسوفان را از مردم جدا می‌کند.


در نظر لوفه‌ور، فلسفه باید خود را در زندگی روزمره جای دهد و به کمک کنش آفریننده و خلاق، نظریه و عمل را یگانه سازد: «بر تفکر متافلسفی است که فرم‌هایی تازه تصور کند و پیش نهد یا به بیان بهتر سبکی تازه ارائه کند که بتواند خود را در مقام عمل بنا کند، و پروژه فلسفه را به مرتبه تحقق برساند، آن هم از طریق مسخ‌کردن یا دگرگون‌ساختن فرم زندگی روزمره».


(Ibid)  برای این منظور، سه لحظه عمل (praxis)، پوئسیس (poiesis) و میمسیس (mimesis)  در کتاب حاضر طرح می‌شوند: سه سطحی که به سه حوزه «عمل اجتماعی مادی»، «کنش خلاق» و «زبان و اندیشه» می‌رسند. مسلم است که لحظه اول، «عمل»، برگرفته از فلسفه مارکس است و دلالت دارد بر روابط تولید، روابط بین افراد، روابط اجتماعی، کنش‌گری اجتماعی و عمل انضمامی. به عبارت دیگر در این سطح با تولید مادی سروکار داریم. اما با تأکید صرف بر جنبه اقتصادی در مارکس، وجوه دیگر آفرینندگی (creation) نادیده گرفته می‌شود. پس به سطح پوئسیس می‌رسیم.


پوئسیس که در نظر لوفه‌ور بین عمل و نظر هماهنگی ایجاد می‌کند خود نوعی عمل به معنای خلق، تولید و ساختن است؛ با این دعوی که: «هر آفرینندگی‌ پوئسیس نیست، اما هر پوئسیسی، آفرینندگی است». لوفه‌ور آن را در مقام خلق چیزی زیبا از دل ایده‌ها، آفرینش اثر هنری، شعر، تئاتر، ظهور خودانگیخته‌ مشارکت‌ سیاسی و اجتماعی و حتی ساخت یک شهر زیبا می‌فهمد. در این سطح با تولید معنا سروکار داریم که معطوف به نیچه و البته نگاه انتقادی به هایدگر و استفاده از تحلیل‌های او درباره یونان باستان است .او پیوند میان این دو سطح را پیوند بین تکرار، خلق و آفرینندگی می‌داند .


که تضاد آنها با میمسیس رفع می‌شود. میمسیس، به‌عنوان سطح سوم، برای لوفه‌ور چیزی بیش از تقلید صرف است. برای مثال، لوفه‌ور در جدال هومر و افلاطون (این باور افلاطون که شاعران به‌دلیل بازنمایی افراطی رفتار مردم باید از دولتشهر اخراج شوند) جانب هومر را می‌‌گیرد. در نظر لوفه‌ور چون میمسیس می‌تواند حامل پیام آفریننده‌ باشد پس دقیقا و صرفا تقلید نیست. میمسیس با فرم سروکار دارد و همانقدر درباره‌ تفاوت است که درباره‌ تکرار. همچنین برای لوفه‌ور، میمسیس از تکرار و بازتولید صرف گریزان است و امکان آغاز و شکل‌گیری چیز دیگری را فراهم می‌کند. لب کلام، میمسیس جزء ذاتی و درونی عمل و پوئسیس است.


در این سطح با تولید معرفت مواجهیم که بسیاری رد پای هگل را در آن برجسته می‌دانند. این فرم نظری در کارهای بعدی لوفه‌ور بدین صورت تکمیل می‌شود: تاریخ رشد آگاهی مبتنی بر هگل، تحلیل انتقادی از دولت و سازماندهی اقتصادی جامعه استوار بر مارکس و نقد ارزش‌ها و عاملیت خلاق برگرفته از نیچه.



فلسفه اگر موضوع جهان شود، جهان را تغییر می‌دهد


لوفه‌ور مارکسیسم غربی را همان «متافلسفه» می‌داند که باید به فلسفه و آگاهی انتقادی خوراک برساند. از این‌رو، مسئله اصلی درک و فهم رابطه فلسفه و تحقق آن است. مسیری که برای این منظور طی می‌شود همان «متافلسفه» یا فضایی است که در حد فاصل فلسفه و تحقق آن (انقلاب) تعریف می‌شود. بنابراین کار «متافلسفه» غلبه بر فلسفه، از میان برداشتن آن و رساندنش به سطح واقعیت است.


 بر این اساس، رویکرد متافلسفی لوفه‌ور، غایت‌‌ از پیش موجود را نفی می‌کند و مفهوم کلیت را به صورت انتقادی و دیالکتیکی به کار می‌گیرد. او رویکردی کلی به مسائل اجتماعی، سیاسی و وجودی انسان دارد و ماحصل آن فلسفه‌ای است که به میانجی عمل سیاسی باید محقق شود: آنچه او را به سنت مارکسیسم غربی گره می‌زد. بنابراین «متافلسفه» در مقام یک رویکرد، «بعد از» فلسفه نمی‌آید، بلکه بیشتر به مسخ فلسفه می‌ماند: دگردیسی منابع پیشین تفکر به طرحی برای تغییر رادیکال. بر این اساس، تز مشهور یازدهم مارکس در قاب «متافلسفه» اینچنین دیده می‌شود: تفسیر است که تغییر را ممکن می‌سازد، خاصه زمانی‌که مسئله بر سر تغییر «جهان» باشد. به عبارت دیگر، فلسفه اگر موضوع جهان شود، تفسیر جهان، جهان را تغییر می‌دهد.
«متافلسفه» در مجموع کتابی است که در آن موضوعات اولیه در بافتاری فلسفی‌تر قرار گرفته و می‌کوشد همه فلسفه‌ها را با هم برخورد دهد: از پیشاسقراطیان تا دوران معاصر. به همین دلیل لوفه‌ور نتیجه می‌گیرد که آنچه می‌تواند فلسفه را نجات دهد بیرون از فلسفه است. یک نمونه‌اش تلاش او برای بسط تحلیل مارکسیستی در جنبه‌های روزمره زندگی مدرن به کمک مفاهیم یونان باستان است، و نه صرفا تحلیلی اقتصادی یا سیاسی. شاید بی‌جهت نباشد که فردریک جیسمون لوفه‌ور را آخرین فیلسوف بزرگ کلاسیک قرن بیستم و دیوید هاروی او را یکی از بزرگ‌ترین متفکران و روشنفکران قرن بیستم می‌داند.


پی‌نوشت:
* عنوان کتاب حاضر «Metaphilosophy» است که در فارسی می‌تواند به «فرا فلسفه» یا «مابعد فلسفه» ترجمه شود. اما این واژگان نارساست. از آنجاکه لوفه‌ور فرانسوی بود و چنانچه در متن توضیح داده می‌شود از این واژه که ابداع خود اوست - در معنای خاص و خودویژه بهره می‌برد و کاملا متفاوت از آنچه پیش از این در سنت‌های دیگر فلسفی مطرح می‌شد، ترجیح بر آن بود تا با صورت فرانسوی‌اش، «متافیلوزوفی» ثبت شود. استفاده از واژه «فرافلسفه» در آرای لوفه‌ور باعث ابهام و گمراهی می‌شود چراکه سال‌هاست «فرافلسفه» در فلسفه تحلیلی به فارسی کاملا جا افتاده است و استفاده از این واژه یا واژگان دیگر در آثار لوفه‌ور ممکن است خوانندگان فارسی‌زبان فلسفه را با آنچه در فلسفه تحلیلی خوانده‌اند به اشتباه بیندازد.


 
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار