۲۰ اسفند ۱۳۹۵ ۱۷:۱۸
کد خبر: ۷۵۳۱۹
hana arent

هانا آرنت یکی از مهمترین نظریه‌پردازانی است که در فلسفه‌سیاسی از جایگاه ارزنده‌ای برخوردار است. او را به نام تئوریسین شوراها می‌شناسند که از مهمترین آثار او می‌توان به «عنصرها و خاستگاه‌های حاکمیت تام» ، «حقیقت و دروغ در سیاست»، «دربارة انقلاب» و «قدرت و قهر» اشاره کرد.


به گزارش عطنا، دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبائي، در یاداشتی که روزنامه اعتماد به چاپ رسانده، به واکاوی مفهوم قدرت از دیگاه هانا آرنت در کتاب «خشونت» پرداخت که در ادامه با هم می‌خوانیم؛




یکی از مهترین مباحثی که در اندیشه سیاسی هانا آرنت وجود دارد، «قدرت» است. او آن را ابزاری در دست دولت ها می داند که گاه به بروز خشونت منجر می شود، او معتقد است که خشونت دارای ذاتی اجتماعی است که مردم و اراده و اقدام مشترک آنان از مهترین عناصر سازنده قدرت به شمار می روند.



اغلب فيلسوفان ديگر مغرب زمين مثل پوپر، سارتر و... كساني هستند كه در سنت‌هاي فكري مشخصي جاي دارند. اما آرنت، جزو فيلسوفاني است كه حقيقتا معلوم نيست به چه سنتي تعلق دارد و از اين نظر ويژه و منحصر به فرد است. البته آرنت، فيلسوف سخت و پيچيده‌نويسي هم هست و پرداختن به او به آن معناي تخصصي، در اينجا خيلي امكان‌پذير نيست. به خصوص كه لازم است ابتدا به مسائل اصلي و پيچيده آرنت بپردازيم تا به اين كتاب برسيم زيرا اين كتاب، فقط در فرع كتاب‌هاي اصلي او قابل فهم است. بنابراين، مي‌كوشم با مثال‌هايي متفاوت و به ويژه آوردن آرنت در عرصه زيسته خودمان، روح كلي كلام او را عرضه كنم. يكي از ويژگي‌هاي مهم آرنت، خانم بودن اوست؛ زنان بيش از مردان قادر هستند بر اساس تجربه‌هاي زيسته خاص خود به امور نظر كنند. مردان تا حدي نگاه منطقي و كلان دارند و بخش زيادي از ويژگي‌هاي خاص آرنت نيز ناشي از همين قدرت بيان او از منظر تجربه‌هاي زيرپوستي عميق تجربه زندگي روزمره اوست. بنابراين، فكر كردم اگر من نيز بتوانم او را از منظر تجربه‌هاي زيسته خودمان بيان كنم، شايد از عهده اين كار سنگين بربيايم.


با اين مثال خيلي ساده شروع مي‌كنم تا از اينجا دريچه‌اي به يكي از زوايايي كه مي‌توان آرنت را از آنجا آغاز كرد، باز كنم. كودكان در حين بازي، قهر و آشتي مي‌كنند، گاهي يكديگر را دوست دارند و گاهي از هم متنفرند. آنها گرم بازي هستند و ما بزرگ‌ترها عادت داريم از بيرون نظر كنيم و به بچه خود يا ديگري كه عروسكش را به دوستش نمي‌دهد، بگوييم كه اين كار عادلانه يا مودبانه‌اي نيست. ما مرتبا كدهاي اخلاقي، اصولي و منطقي‌اي كه در ذهن‌مان وجود دارد را به بچه‌ها عرضه مي‌كنيم و در اين كار نيز تا حدي موفق و تا اندازه‌اي نيز ناموفق هستيم. كودكان اگر بخواهند كاملا مطابق آنچه ما به شكل منطقي و اصولي و مطابق با اصول اخلاق به آنها مي‌گوييم عمل كنند، اصلا بازي كردن براي آنها غيرممكن مي‌شود و نه عشق آنها ممكن است و نه نفرت‌هاي‌شان. ما دنياي بازي كودكان را نمي‌فهميم، آنها نيز جهان منطقي ما را نمي‌فهمند. به هر حال، بازي بين اين و آن و بين صورتبندي‌هاي منطقي ذهن ما و جهان آشوبگر پر از لذت و كيف بچه‌ها پيش مي‌رود.



قدرت متفكران در جهان غيرعقلاني


 از دنياي بچه‌ها وارد عرصه اجتماعي و سياسي شويد؛ حالتي شبيه به اين، در عرصه‌هاي سياسي- اجتماعي كلان نيز وجود دارد. مردم به همين شكل كاملا متعارف زندگي روزمره، كينه‌ها، رنج‌ها، فقرها و آرزوهايي دارند. آنها در زندگي روزمره خود تحقير مي‌شوند، به هم اميد مي‌بندند، گاه رفتارهاي جمعي انجام مي‌دهند، در متن تحقير و تشويق و معضلات و گشايش‌هاي زندگي روزمره، كارهايي به عقل آنها مي‌رسد و انجام مي‌دهند. جمع مي‌شوند و قدرتي توليد مي‌كنند، جهاني براي خود مي‌آفرينند، اسطوره‌هاي خود را فراخوان مي‌كنند تا اينكه جهان مشتركي مي‌سازند و از دل اين جهان مشترك و باورهاي‌ جمعي، كينه‌هاي جمعي يا عشق و اشتياق‌شان‌ را نسبت به كسي يا كساني يا طبقاتي يا اموري شكل مي‌دهند. اين جهان نيز مثل جهان كودكان، خيلي عقلاني نيست، پر از عشق و هيجان و خواست و آرزو است. مردم، مطابق با اين عشق و آرزوها كارهايي نيز انجام مي‌دهند و گاه مثل بچه‌ها نيز به چاله مي‌افتند اما به هر حال، اين جهان مشتركي كه در آن قدرتي توليد مي‌شود، عالمي ساخته مي‌شود و نيرو و انرژي‌اي آفريده مي‌شود، در دل همين زيست روزمره، اسطوره‌ها، باورها و علايق آنها است.


 اما در جهان زندگي روزمره مثل دنياي كودكان، بزرگ‌ترهايي نيز وجود دارند كه در مقام فيلسوفان، دانشمندان و متخصصان ظاهر مي‌شوند و مانند همان نقشي كه والدين براي كودكان ايفا مي‌كنند، رفتارها، باورها يا اشتباهات مردم و نظم و چارچوب مسائل را به آنها گوشزد مي‌كنند. زيرا در همين جهان مشترك باورها و علايق، گاه فجايعي نيز مي‌آفرينند. بحث اين است كه آيا اصلا مردم، مي‌توانند بر حسب آن قواعد منطقي تخصصي كارشناسانه آن بزرگان جهان مشتركي داشته باشند؟ اصلا ديگر قدرت توليد خواهد شد؟ اگر مردم در زندگي روزمره خود احساس تبعيض و نابرابري مي‌كنند و بر مبناي همين اعتقادات جمعي، گرد هم مي‌آيند و فريادي مي‌زنند و اغتشاش مي‌كنند تا حدي اهداف آنها محقق مي‌شود و تا حدي خير. اما وقتي در خانه‌هاي خود مي‌نشينند، قدرت آن فيلسوفان خيلي منطقي كه همه‌چيز را درست و دقيق مي‌بينند كجاست كه بتوانند چيزي را جابه‌جا كنند؟



حيات سياسي؛ عقيده يا حقيقت؟


آرنت، نظام آگاهي را بين مفهوم (truth) به معناي حقيقت و (belief) به معناي عقيده، از هم تفكيك مي‌كند. عقايد، منظومه‌اي از باورهايي است كه فقط عقلاني نيستند بلكه پر از احساس و هيجان و به نوعي با زندگي مردم نيز در نسبت هستند. مردم به اعتبار عقايد يكديگر را دوست دارند، با هم احساس آشنايي مي‌كنند، جهان مشترك دارند و... عقايد ويژگي متخصصان نيست، مردم از كوچك و بزرگ با عقايد درگير هستند. اگر اين عقايد نباشد ما فقط بدن و فيزيك هستيم. در مقابل اين، آرنت، مفهوم حقيقت را مي‌گذارد كه باورهاي يقيني، منطقي، دقيق و پيچيده است. باورهايي كه عقل من و شما كه آدم‌هاي جاري در زندگي روزمره هستيم به آنها نمي‌رسد. آنها را فيلسوفان و كارشناسان و متالهان و فقيهان مي‌فهمند.


قصه از نظر آرنت بر سر اين است كه حيات سياسي با كدام يك از اين منظومه‌هاي آگاهي در نسبت است؟ اگر بخواهم كل پروژه آرنت را بگويم؛ او در بخش اعظم حيات فكري و فلسفي خود، حيات سياسي را وابسته به جهان عقايد مي‌دانست. اما آخر عمر اتفاقي براي آرنت افتاد كه او را تكان داد، آرنت از اين اعتقاد دست نكشيد ولي در عين حال، گفت كه حقيقت را نيز نمي‌توان ناديده گرفت. بنابراين، آرنت آخر عمر كه فرصت نكرد اين آرنت دوم را بپرورد، معتقد بود كه حيات سياسي به گونه‌اي به هر دوي اين منظومه‌ها نياز دارد. از نظر او، بنياد سياست يا حيات سياسي، قدرت و ميل ما به قدرت است. مي‌دانيد كه آرنت متاثر از نيچه است، بنابراين، انسان جوياي دانايي نيست بلكه در وهله اول، جوياي قدرت است و قدرت يعني زندگي، ظهور كردن و باليدن. پس به قدرت نگاه منفي نداشته باشيد. بنابراين، ما با ميدان رقابت و قدرت و ائتلاف و ستيز و منازعه درگير هستيم قبل از اينكه با مفاهيم انتزاعي به نام حقايق برين مواجه باشيم.


 زندگي از جنس شور و خلق و آفرينش است. ميل به قدرت، به روايت نيچه‌اي همين است و آرنت نيز به همين نظر دارد. ما در جست‌وجوي خويشتن، اثبات خويش و خلق و ابداع در اين عالم، يكديگر را پيدا و با هم ائتلاف مي‌كنيم. امكان ندارد قدرت و جست‌وجوي آن، در تنهايي اتفاق بيفتد درست برخلاف فلسفه و وصال حقيقت كه در تنهايي اتفاق مي‌افتد. من مي‌خواهم شاعر بزرگي باشم اما اگر تو نباشي كه به شعر من گوش كني، من هيچ خواهم بود.



نقد آرنت به جامعه سرمايه‌داري و مدرن


بنابراين، قدرت با ديگري توام است. شرط تحصيل قدرت اين است كه تو باشي و اينجاست كه ميدان‌هاي مشترك حيات انساني شكل مي‌گيرد آدم‌ها مجتمع شده و خلاقان قدرت مي‌شوند. همه نقد آرنت، به ماركس و جامعه سرمايه‌داري و مدرن اين است كه اين ميل به قدرت را از انسان‌ها گرفته و آنها را درگير زندگي روزمره معاش خود كرده است. فقط يك عرصه وجود دارد كه آدميان مي‌توانند ميل به قدرت را تا حد اعلي بالا ببرند و آن، حيات سياسي است. سياست از نظر آرنت، يعني قلمرويي از حيات جمعي كه ما در آن جز جست‌وجوي خويشتن در نسبت و ائتلاف با ديگران چيز ديگري را نمي‌جوييم. سياست ميدان آشوبناكي است از گروه‌هايي كه همه جست‌وجوگران قدرت هستند و اين جامعه‌ زنده است. اساسا اگر شما در الگوي فهم سياسي خود هميشه هرمي با يك راس بالايي مي‌بينيد كه از آنجا همه‌چيز به قاعده سرريز مي‌كند، در آرنت درست برعكس اين است؛ يك ذوزنقه مي‌بينيد كه راسي ندارد و از پايين همه‌چيز مي‌جوشد.




آرنت، يك جمهوريخواه است و از نظر او مردم آزاد، آرزومند و فعال و ائتلاف‌كننده با ديگران، گوهرها و موتورهاي توليد قدرت در عرصه عمومي هستند. بالاترين و عالي‌ترين كنش سياسي از نظر آرنت، در سخن پديدار مي‌شود؛ آن جايي كه ما گرد يكديگر جمع شده و سخن مي‌گوييم.



 آرنت، يك جمهوريخواه است و از نظر او مردم آزاد، آرزومند و فعال و ائتلاف‌كننده با ديگران، گوهرها و موتورهاي توليد قدرت در عرصه عمومي هستند. بالاترين و عالي‌ترين كنش سياسي از نظر آرنت، در سخن پديدار مي‌شود؛ آن جايي كه ما گرد يكديگر جمع شده و سخن مي‌گوييم.
آرنت، تمثيل زيبايي دارد؛ او مي‌گويد ميز بيضي‌شكلي را تصور كنيد، دور تا دور اين ميز صندلي‌هايي چيده شده و گرد آن كساني نشسته‌اند. دور اين ميز بيضي شكل- به خاطر جايي كه دور ميز نشسته‌اند- هيچ كس مثل هيچ كس ديگر نيست و هر كسي يك منظر منحصر به فرد دارد. جامعه سياسي آزاد نيز جامعه‌اي است كه هر فرد يك منظر ويژه منحصر به فرد دارد اما اين كسان بسيار كه هر كدام منظرهاي ويژه‌اي دارند دور يك ميز جمع شده‌اند كه اين ميز، جهان مشترك آنها است. اگر اين ميز نبود آنها با يكديگر روبه‌رو نمي‌شدند.



  آرنت، دشمن افلاطون و فيلسوفان


سياست يعني جهان مشتركي كه اين فرصت را به ما مي‌دهد كه هر كدام‌مان، سوژه‌هاي منحصر به فردي باشيم و حال مي‌توانيم با سخن گفتن اين جهان مشترك را بارور كنيم و غنا ببخشيم. به اين معنا آرنت، در بخش مهمي از زندگي خود، دشمن افلاطون و فيلسوفان است. او مي‌گويد فيلسوفان مي‌خواهند همين جهان مشترك را از ما بگيرند. از نظر او، فيلسوف، جهان مشترك آدمي را تخريب مي‌كند و خود مبلغ حقيقت مي‌شود و آن ذوزنقه را به يك هرم تيز تبديل مي‌كند. به جاي كنش انسان‌هاي منحصر به فرد آفرينشگر و خلاق، گله درست مي‌كند.


 اشاره‌اي به اين كتاب داشته باشم و به اينكه چرا آرنت، كمي در اين ايده خود تجديد نظر كرد. در اين كتاب، آرنت مي‌گويد اگر قدرت اين است كه من مي‌گويم؛ قدرت يعني حضور همگان. دانايي ممكن است دارايي فردي باشد اما قدرت مايملك جمعي است و جز با شماره افراد شكل نمي‌گيرد. در عرصه سياست، هر گامي كه از قدرت عقب بنشينيد، هر گامي كه قدرت واپس نشيند و هر درجه‌اي كه قدرت تضعيف شود، خشونت جاي آن را مي‌گيرد. اگر در سياست، خشونت ديديد، بفهميد كه ريشه قدرت در حال كنده شدن است. مثالي كه اين كتاب مي‌زند، مي‌گويد كه  وقتي كه بازي قدرت است همگان در مقابل يكي و وقتي بازي خشونت است، يكي در مقابل همگان است. به همين دليل است كه قدرت، نيازمند ابزار نيست. در انقلاب ما امام خميني(ره) گفتند خون بر شمشير پيروز است زيرا همگان حضور داشته و در مقابل يكي بودند و ابزارآلات او هيچ چيزي را پيش نمي‌برد.



 تبديل شدن مرگ به ابژه لذت و آرزو


آرنت مي‌گويد حقيقتا بين خشونت و قدرت، تمايز گذاشتن خيلي دشوار است اما قدرت فرمان مي‌دهد، اتوريته‌اي دارد و اراده‌اي مي‌كند اما اراده همگان است. وقتي كه در دل يك ميدان قدرت حضور داريد مي‌فهميد كه جان و روح شما تحت فشار است اما آن فشار، عين احساس آزادي است، عين احساس خلاقيت و آفرينش است و از درون تو مي‌جوشد. اما اگر در ميدان سياست ديدي كه با فرمان‌هايي مواجه هستيد كه وجدان اخلاقي و جسم و روح شما را عذاب مي‌دهد، براي تداوم زندگي ناگزير از دروغ گفتن‌تان مي‌كند، دروغ را به متن اصلي زندگي تبديل مي‌كند و اگر مي‌بينيد كه براي تحصيل يك شغل، منت كشيده‌ايد، تحقير شده‌ايد و حرف‌هاي نامربوط زيادي شنيده‌ايد، اين يعني در اينجا اقتدار و قدرت مرده و سياست در چهره خشونت‌بار خود ظاهر شده است.


به همين دليل است كه مي‌گويد اساسا خشونت را حاكمان مي‌كنند، مردم علي‌الاصول فاعلان قدرت هستند. در نگاه آرنتي، ما با هيچ يك از اين صورت‌ها به شكل خيلي خالص آن، مواجه نيستيم. نه هيچ‌وقت مردم آنقدر آزاد هستند كه عرصه تام يك قدرت خلاق و آفرينشگر باشند، نه حاكم آنقدر قادر است كه مظهر يك خشونت تام باشد. او مي‌گويد اگر مستبدترين حاكم طول تاريخ را تصور كنيد حتما كساني را دارد كه به او قدرتي عطا كنند. به عبارت ديگر، هر الگويي از خشونت نيازمند اقلي از قدرت است و هر الگويي از قدرت، درآميخته با اقلي از خشونت نيز مي‌شود؛ يعني بازي تركيبي است. بنابراين، آرنت مثل ليبرال‌ها در باب خشونت سخن نمي‌گويد كه همه‌چيز سياست، منطقي و با برنامه‌ريزي است و بايد صبور بود. آرنت مي‌گويد يكسري مطالعات درباره جانور‌شناسي راه مي‌اندازند و مي‌گويند انسان وقتي خشونت مي‌ورزد همچون حيوانات مي‌شود و ريشه خشونت را نه در عقل آدمي بلكه در طبع حيواني او مي‌جويند.




در جنگ بين بازيگر و تماشاگر، آرنت در ماه‌هاي آخر عمر خود به اين نتيجه مي‌رسد كه در عرصه سياست بايد بازيگر بود اما موضع تماشاگر را به كلي واننهاد.



 اما آرنت مي‌گويد خشونت نيز بخشي از كنش انساني است. وقتي جمعيت كثيري از مردم تحقير مي‌شوند و قرار نيست باب تازه‌اي به روي آنها گشوده شود، خواه‌ناخواه در آرزوهاي خود خواب خشونت را مي‌بينند. در خشونت سري است كه بيچارگان و ناديده گرفته‌شدگان چاره‌اي جز تمسك به آن ندارند و اين راز اين است كه شايد به يكباره بازي به هم ريخت، شايد اين گونه بابي گشوده شد و اگر هم نشد، مي‌ميرم و راحت مي‌شوم. بنابراين، آرنت مي‌گويد در شرايطي كه براي سياست‌ورزي مردم راه گشوده نيست تا مردم به طور طبيعي بر مبناي رنج‌ها و آرزوهاي خود گرد يكديگر جمع شده و قدرت بيافرينند، خواب خشونت را مي‌بينند. يعني مرگ به ابژه لذت و به آرزو تبديل مي‌شود.



كمي نيز افلاطون لازم است


اين شاكله بحث آرنت است. آرنت در بخش اعظمي از زندگي خود اين گونه مي‌انديشيد؛ دشمن فيلسوفان بود، با تفكر منطقي بيرون بازي، ميانه‌اي نداشت. مي‌گفت
هر چه هست در ميدان بازي است، در همين عقايد، خواسته‌ها و باورهايي كه در متن زندگي شكل مي‌گيرد. اين گذشت؛ مي‌دانيد كه آرنت يهودي است در جنگ جهاني دوم در خطر است و به نوعي از آلمان فرار كرد، در آشويتس، خيل عظيمي از هم قومي‌هاي او را نيز در آتش سوزانده‌اند بنابراين، مي‌توانيد بفهميد كينه آرنت از فاشيست‌ها چقدر زياد است. تئوريسين اين كوره‌هاي آدم‌سوزي، شخصي به نام آيشمن است. بعد از پايان جنگ جهاني، او را مي‌دزدند و در منطقه‌اي كه ما امروز به نام رژيم صهيونيستي مي‌شناسيم، مي‌آورند و جلسات محاكمه او برقرار مي‌شود. آرنت، به عنوان يك خانم خبرنگار در اين جلسات شركت مي‌كند.


ما فكر مي‌كنيم حتما تصوير آيشمن در ذهن آرنت، يك شيطان خوفناك است اما او در اين جلسه خيره به آيشمن مي‌ماند كه اتفاقا مرد ريزنقش و كم‌تواني است و بعد، شروع به نوشتن مجموعه يادداشت‌هايي- نظريه ابتذال به شر- مي‌كند كه مورد هجوم نيز واقع مي‌شود و مي‌گويد چقدر اين شر، مبتذل است، آيشمن كه كاره‌اي نيست. به تعبير ديگر، آن تصوير خوفناك شيطاني ناگهان تبديل به يك فرد ريزنقش مي‌شود. آنجا تكانه ذهني مهمي براي آرنت، پيش مي‌آيد كه اگر قرار باشد صرفا به جهان عقايد و دنياي منتشر در زندگي روزمره اكتفا كنم، خب اين بيچاره (آيشمن) نيز كاري را انجام داده است. آيشمن نيز در دفاعيات خود مي‌گويد من نمي‌دانستم چه مي‌كنم و تصورم اين بود كه بشريت را نجات مي‌دهم و در تاريخ، قهرمان خواهم ماند.
اينجاست كه آرنت به شأن فلسفه پي مي‌برد. البته از عقايد خود دست نمي‌كشد، هنوز به جهان عقايد و باورها و... باور دارد اما مي‌گويد در عين حال، بايد يك خرد آزاد مستقل از ميداني مطرح باشد كه هر لحظه هرچه ميدان ايجاب مي‌كند، من بتوانم يك لحظه خود را از ميدان بيرون بكشم و از خود بپرسم آيا اين كار درست و انساني است؟ آنجاست كه آرنت متوجه اين شد كه گويا كمي نيز افلاطون لازم است زيرا هميشه آن جهان آشوب عموم مردم، قصه را حل نمي‌كند.


هر كس، بايد در متن زندگي روزمره جاري شود اما يك آيتم آن نيز عقل افلاطوني-كانتي است. -آرنت به طور مشخص با افلاطون و كانت گفت‌وگو مي‌كند- كه هرچه مردم مي‌گويند من نيز دنباله‌روي نكنم بلكه لحظه‌اي عقب بنشينم و به درستي آن بينديشم. بنابراين، گويا آرنت بين دو موضع تماشاگر و بازيگر در انتخاب بود؛ فيلسوفان مي‌گفتند در عرصه سياست بايد تماشاگر بود، آرنت مي‌گويد در عرصه سياست، بايد بازيگر شد. سياست، ميدان بازي است، ميدان تاملات عميق نيست. در جنگ بين بازيگر و تماشاگر، آرنت در ماه‌هاي آخر عمر خود به اين نتيجه مي‌رسد كه در عرصه سياست بايد بازيگر بود اما موضع تماشاگر را به كلي واننهاد.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار