وقتی از نظام سرمایهداری حرف میزنم، مقصود «سرمایهداری غربی» نیست؛ امروز سرمایهداری، چنان در نظام اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع تنیده شده است که نمیتوان براحتی آن را پدیدهای «آنجایی» خواند. سرمایهداری منطقی دارد و بر آن اساس، نهاد خانواده، عواطف و غرایز انسانی را تعریف و تبیین میکند، در این دیدگاه به جای منطق عاطفه، ایثار، عفو، محبت و... «منطق سرمایه» حکومت میکند؛ این منطق همانطور که وبر هم تأکید میکند نخست حالت سحرآلودی را از ساخت خانواده و روابط میانفردی میزداید یا به عبارتی «افسونزدایی» میکند و انسان افسونزده ناگزیر تابع منطق سرمایهداری خواهد شد.
*دکتر سید جواد میری، دکترای جامعهشناسی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه شرق، «عشق» دو بعد فردی و اجتماعی دارد؛ تعریف عشق به عنوان یک پدیده فردی یا باید از دل مطالعات میدانی بیرون آید یا از دادههای مشاوران خانواده و روانشناسان استخراج شود. اما برای تعریف عشق به عنوان یک پدیده جمعی باید از دیدگاههای نظری و میدانی جامعهشناسان بهره گرفت. «آنتونی گیدنز» از جمله جامعهشناسانی است که به این موضوع اندیشیده است. او در باب «چالشهای عشق در دنیای امروز» و در بستر جهان پسامدرن مطالعات و تأملات عمیقی دارد.
گیدنز معتقد است وقتی در مورد عشق به عنوان یک پدیده انتزاعی و مجرد بحث میکنیم همانگونه که در اشعار حافظ، نظامی، کمدی الهی دانته، اشعار شکسپیر و... آمده است عشق را از عوامل و مؤلفههایی میدانیم که تعینبخش مرز انسانیت و حیوانیت است؛ زیرا انسان تنها موجودی است که قابلیت عاشق شدن دارد یا به تعبیری، تنها موجودی است که میتواند از «خود» گذشته و به «دیگری» برسد.
از این رهگذر، «عشق» به امری کلاسیک و متعالی میماند که بعضاً بین شعرا، عرفا و فلاسفه محل بحث واقع شده است اما جامعهشناسان به این پدیده از زاویهای دیگر مینگرند. جامعهشناس عشق را به عنوان یک واقعیت و پدیده اجتماعی در بستر تحولات جامعه میبیند و مورد مطالعه قرار میدهد. در عالمی که تحث سیطره نگاهی سرمایهدارانه است روابط انسانی نیز بدل به «ابژه» میشود و ساختار «شیءوارانه» مییابد؛ در نگاه سرمایهداری «فرم شیءوارانه» نه تنها در روابط تولید، خرید و فروش، داد و ستد بلکه در حوزه فرهنگ، سیاست و عواطف و احساسات نیز دامنگستر میشود و اینجا است که آسیبشناسی جامعهشناسانه ورود میکند.
وقتی از نظام سرمایهداری حرف میزنم، مقصود «سرمایهداری غربی» نیست؛ امروز سرمایهداری، چنان در نظام اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع تنیده شده است که نمیتوان براحتی آن را پدیدهای «آنجایی» خواند. سرمایهداری منطقی دارد و بر آن اساس، نهاد خانواده، عواطف و غرایز انسانی را تعریف و تبیین میکند، در این دیدگاه به جای منطق عاطفه، ایثار، عفو، محبت و... «منطق سرمایه» حکومت میکند؛ این منطق همانطور که وبر هم تأکید میکند نخست حالت سحرآلودی را از ساخت خانواده و روابط میانفردی میزداید یا به عبارتی «افسونزدایی» میکند و انسان افسونزده ناگزیر تابع منطق سرمایهداری خواهد شد.
عالمی که تحت سیطره منطق سرمایهداری است افراد به روابط اجتماعی به عنوان «چارچوبهای سودآوری» و «فرصتی برای سود بیشتر» مینگرند. از این رو، جامعهشناسان یکی از عوامل رشد فزاینده طلاق در بیست سال اخیر را جابهجایی ارزشی در نهاد خانواده عنوان کردهاند.
این در حالی است که «خانواده» و «عشق» بنیانی برآمده از ارزش دارند و وقتی جای «سود» و «ارزش» جابهجا شود، چارچوب منطقی در این رابطه تغییر خواهد کرد؛ به عنوان مثال، هابرماس عنوان میکند که وقتی فضای زیست بوم تحت تأثیر فشار و قدرت قرار میگیرد، بتدریج ارزشها تغییر پیدا میکند و ما وارد «فضای آنومیک» میشویم. به این اعتبار، هابرماس معتقد است که اگر ما روشهای بوروکراتیکی که در فضای سیستمیک وجود دارد را وارد فضای زیستبوم یا همان فضای حیاتی کنیم، کل فضای انسانی از هم فرو خواهد پاشید و این خود از شاخصههای فروپاشی و جابهجایی ارزشی است.
واقعیت این است که انسانها هنور نتوانستهاند به گونهای تربیت شوند که بتوانند سود و ارزش را از هم متمایز کنند. امروز به جای «تقویت ارزشها» بیشتر شاهد «تخصیص ارزشها» هستیم. این فضا متأثر از نظام سرمایهداری است که تنها منطق آن «سود» است؛ به عبارتی، میتوان گفت که امروز ما، با نوعی «شیءوارگی احساسات و عواطف انسانی» مواجه شدهایم. در فضایی که شیءوارگی احساسات قوت گرفته است عشق یک خیالبافی و رؤیا پنداشته میشود. البته این بدان معنی نیست که امروزه «عشق» متولد نمیشود، چه بسا در سطح فردی هزاران بار این امر اتفاق بیفتد اما وقتی به صورت جمعی و اجتماعی به این پدیده انسانی مینگریم، میبینیم بستری را که ما فراهم کردیم، بستری نیست که در آن، «امر متعالی» رخ بنمایاند. در دنیای ما، رخ دادن چنین اموری (عشق) تقریباً جزو نایابها و نوادر است.
در عالمی که شیءوارگی حاکم میشود عشق به «استخدام دیگری به نفع خود» بدل میگردد که در ادبیات جامعهشناسی «استعمار در نظام اجتماعی» خوانده میشود که مانع از تحقق امر متعالی است و چنانکه امر متعالی نیز رخ دهد، قاعده نیست و استثنا است و کار جامعهشناس برجسته کردن استثنائات نیست.
نگاه یک
«عاشق» طالب وصال است و «وصال» قاتل عشق/6 تعارض عشق
*از نگاه مصطفی ملکیان، نیما بابایی
«عشق» ازجمله مفاهیم متعالیای است که همواره در منظومه فکری فلاسفه، عرفا، روانشناسان و حتی جامعهشناسان جا داشته است. با تورق تاریخ به رسالههای بسیاری از اندیشمندانی چون ابنسینا، امام محمد غزالی، احمد غزالی، خواجه عبدالله انصاری، مولانا، حافظ و.... برمیخوریم که در زمینه عشق تأمل کردهاند. جالب است بدانیم قدیمیترین نظریهپرداز عشق، افلاطون است که در دو رساله «سمپوزیوم» و «فایدرس» به این موضوع پرداخته است.
اما، در دنیایی که برخی متفکران همچون ژان پل سارتر از حاشیهنشین شدن مفاهیم متعالی و شیوارگی احساسات حرف میزنند، هستند متفکرانی که با دغدغههای معنویتگرا به موضوعات انسانی میپردازند. از استاد مصطفی ملکیان اخیراً در یک کانال تلگرامی، مطلبی در مورد عشق، منتشر شده است. وی در گفتوگویی که با صدیق قطبی داشته است از
«6تعارض عشق» سخن میگوید و 6 وضعیت پارادوکسیکال در عشق را توضیح میدهد به این معنا که طی این مراحل عاشق به محض به دست آوردن معشوق، او را از دست میدهد. وی در بیان این تعارضات، وجوه تراژیک و سوگناک عشق را نیز محل تأمل قرار میدهد.
به زعم ملکیان، نخستین تعارض عشق «خشونت» است. در عشق، ما طالب «مصلحت» معشوق هستیم نه «خوشایند» او، و وقتی از «خوشایند» معشوق برای «مصلحتش» میگذریم؛ این چشمپوشی نوعی «خشونت» است. ملکیان به این نکته اشاره کرد که اگر به خوشایند معشوق توجه کنیم، اخلاق را زیر پا گذاشتهایم و اگر مصلحت او را در نظر بگیریم، به او خشونت ورزیدهایم. از نظر ملکیان تعارض دوم «ازخودگذشتگی در عشق» است، به باور او، برای استمرار عشق باید میزان ازخودگذشتگی عاشق به اطلاع معشوق برسد و معشوق باید بداند عاشقش چقدر برای او از خودگذشتگی داشته است؛ این در حالی است که به محض این اطلاعرسانی این گمان در معشوق برانگیخته میشود که عاشق او به معنای واقعی عاشقش نیست چراکه این از خود گذشتگیها به چشمش آمده است و آنان را به حسابش نوشته است.
تعارض سوم، به «همنشینی» عاشق و معشوق باز میگردد. ملکیان معتقد است از آنجایی که اقتضای عشق، همنشینی است اما در بسیاری از موارد همنشینی به مصلحت رابطه عاشقی نیست و عاشق به میزانی که عاشق است و در عشقش به میزانی که بیاختیار است، بیاراده، طالب همنشینی است و این همنشینی مصالح طرف مقابل را ویران میکند که البته رعایتش شرط اول عشق است.
ملکیان در تعارض چهارم، به جنبه «رازآلودگی» معشوق میپردازد. به زعم او، بخش عمده عشق از رازآلودگی طرف مقابل ناشی میشود. ولی همنشینیای که مقتضای عشق است بتدریج این رازآلودگی را از میان میبرد. وقتی عاشق میشوید، میخواهید همنشین باشید؛ وقتی همنشین میشوید از طرف مقابل راززدایی میشود و راززدایی، فرآیند عشق را معکوس میکند. این فیلسوف اخلاق، از عبارت «عشق، طالب قاتل خود است» به عنوان تعارض پنجم سخن گفت. او معتقد است که چون «عاشق» طالب وصال است و «وصال» قاتل عشق است به این اعتبار، دوام عشق بر این است که معشوق در دسترس نباشد، در حالی که عاشق دوست دارد محبوبش را در کنار خود داشته باشد؛ اما به محض اینکه محبوب در دسترس قرار میگیرد، عاشق بتدریج کنار میکشد.
به باور ملکیان تعارض ششم به همسو نبودن همیشگی عشق با اخلاقی زیستن بازمیگردد. وی در این راستا میگوید: «در بسیاری از زمانها برای اینکه اخلاقی باشید باید از عشقتان کم بگذارید و اگر بخواهید از عشقتان کم نگذارید گاهی نمیتوانید اخلاقی رفتار کنید.» وی در توضیح این تعارض میگوید که اقتضای عدالت این است که در مقام قضاوت و داوری، درد و رنجی به معشوق وارد کنید، ولی عشق اقتضای دیگری دارد به عنوان مثال ممکن است اقتضای عدالت و اخلاق این باشد که به معشوق کیفر دهید و این با عاشقی سازگار نیست.
نگاه دو
دلیل رنج و اندوه عشاق/پنج ویژگی عاشقی به روایت
*وینسنت برومر(فیلسوف دین امریکایی)
«وینسنت برومر»، دانشآموخته دانشگاه هاروارد و الهیاتدان و فیلسوف دین، معتقد است که حفظ تمامیت فردی و آزادی در عشق، یک پیش شرط است. به محض آنکه طرف مقابل بکوشد که «دیگری» را به صورت یک ابزار تحت کنترل آورد رابطه به چیزی غیر از عشق منحرف خواهد شد.
وینسنت برومر بیش از هشتاد مقاله به زبانهای انگلیسی، هلندی و آلمانی در مجلات کلامی و فلسفی دارد. برومر ازجمله متفکرانی است که پیرامون فلسفه دعا، نیایش و رابطه معبود با بنده بسیار تأمل کرده است. یکی از مهمترین آثار او که از قضا در ایران هم پر آوازه شد، کتاب «فلسفه نیایش» او است. این کتاب، توسط دکتر قاسم کاکایی به فارسی برگردانده شده است. 15 سال پیش، 21 مهرماه سال 1380 برومر، میهمان دانشگاه شیراز شد. وی در سخنرانی خود با عنوان «سعادت غایی و عشق الهی» از پنج ویژگی و خصیصه عشق گفت. تأمل یک الهیدان مسیحی، در رابطه با عشق موضوعی بود که توجه ما را به خود جلب کرد. از این رو، دکتر قاسم کاکایی، رئیس دانشکده الهیات دانشگاه شیراز که آن زمان، ترجمه همزمان سخنرانی برومر را عهدهدار شده بود، ترجمه مکتوب شده این سخنرانی را در اختیار ما قرار داد تا در اینجا فرازهایی از آن را برای شما نقل کنیم.
برومر برای ماهیت عشق و دوستی میان انسانها، 5 ویژگی قائل است، به زعم او، نخستین ویژگی، «یگانگی» است، در چنین روابطی هر یک از دو طرف، میکوشد تا منافع و مصالح واقعی طرف مقابل را بشناسد و آنها را تأمین کند. به عبارت دیگر، چون هر کدام از دو طرف، مصلحت طرف دیگر را مصلحت خویش به حساب میآورد، خود را با او یگانه میسازد. وی «بدیل بودن» را ویژگی دوم عشق متقابل عنوان میکند و معتقد است که در عشق، هر یک از دو طرف، برای دیگری، منحصر به فرد و غیرقابل جایگزین هستند. من منافع شما را تأمین نمیکنم تا شما نیز در مقابل، منافع مرا تأمین نمایید. چرا که در این صورت، شما برای من ارزشی ابزاری خواهید یافت و با هر ابزار دیگری که همین هدف را تأمین کند، قابل جایگزین خواهید بود. بر این اساس، به زعم او، در عشق، منافع واقعی معشوق از آن جهت توسط عاشق تأمین میشود که منافع آنها بواسطه یگانگیشان، بخشی از منافع یکدیگر شده باشد. بدینسان معشوق و تحقق منافع آن برای عاشق ارزشی ذاتی یافته و هیچ کس نمیتواند جای معشوق را برای عاشق بگیرد.
ویژگی سوم عشق از نگاه برومر، «آزادی» است؛ رابطه عاشقانه فقط تا زمانی محفوظ است که تمامیت فردی و حیطه آزادی هر دو طرف حفظ شود. به محض آنکه طرف مقابل بکوشد که دیگری را به صورت یک ابزار تحت کنترل آورد رابطه به چیزی غیر از عشق منحرف خواهد شد.
برومر همچنین «آسیبپذیری» را چهارمین ویژگی عشق متقابل دانست و گفت: «اگر من نتوانم شما را مجبور یا موظف کنم که عشق مرا پاسخ گویید، در این صورت، من نسبت به شما وابسته و تابع خواهم بود. بنابراین، رابطه عاشقی آسیبپذیر میشود چرا که در پیدایش و بقایش به آزادی و وابستگی هر دو طرف بستگی دارد. این آسیبپذیری در مورد عشق، بواسطه آنکه از یک سو، تمنای محبوب بودن را در بردارد و از سوی دیگر، با عجز از تحقق بخشیدن این امر همراه است، باعث میشود که نوعی تردید، عدم اطمینان، رنج و اندوه در عشاق ایجاد شود.»
این فیلسوف الهیات در نهایت از «انسانانگاری» به عنوان آخرین ویژگی عشق یاد میکند و معتقد است عشق عبارت است از ارتباط بین اشخاص انسانی (نه اشیا). هر چند ما نسبت به همه موجودات اعم از انسان و غیرانسان، میتوانیم رویکردی شیء انگارانه داشتهباشیم اما نسبت به همه موجودات نمیتوانیم «رویکردی انسانانگارانه» اخذ کنیم چراکه تنها نسبت به فاعلهای مختار میتوان رویکردی انسانانگارانه داشت. باوجود اینکه عشق از مقولههای معنوی به شمار میآید اما میتوان بر اساس ویژگیهای پیشگفته، یک رابطه سیستماتیک، میان این ویژگیها دید به طوری که گویی مجموعه این عوامل در تعامل با هم، مفهومی به نام عشق را میسازند. بر این اساس، میتوان اینگونه نتیجهگیری کرد که اگر در روابط دوستیمان یگانگی، بدیل بودن، آزادی، آسیبپذیری و انسانانگاری را تجربه کردیم، میتوانیم از رابطهمان با عنوان عشق یاد کنیم.