۲۵ شهريور ۱۳۹۷ ۲۲:۵۱
کد خبر: ۲۵۴۱۹۷
hanri korben

شمس گفت: آنچه که به آن مي‌نازي جز يک سراب نيست، تو فکر مي‌کردي که احترام يک مشت عوام براي تو سرمايه اي‌ست ابدي، در حالي که خود ديدي، با تصور يک شيشه شراب همه آن از بين رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبيدند و چه بسا تو را به قتل مي‌رساندند. اين سرمايه تو همين بود که امشب ديدي و در يک لحظه بر باد رفت. پس به چيزي متکي باش که با مرور زمان و تغيير اوضاع از بين نرود.


به گزارش عطنا، صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتالهین متأله و فیلسوف ایرانی و یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان جهان اسلام در سدهٔ یازدهم هجری قمری و بنیان‌گذار حکمت متعالیه است.


شرق شناس بزرگ فرانسوى، هانرى كربن (1930 - 1978)، خود آفرينشى فلسفى است؛ آفرينشى بيمانند از انديشه و هنر كه بايد آن را نه جزء بجزء، بلكه بعنوان يك كل ارزيابى كرد.


در اين كتاب كار علمى كربن با تاكيد بر سهم وى در مطالعه ملاصدرا و فلسفه او مطرح شده. اينجا اين رويكرد گزينشى موجه تر بنظر مى رسد؛ تفكر اصيل ملاصدرا در برداشت كربن از فرهنگ ايرانى و فلسفه اسلامى و در واقع، در تفكر فلسفى خود وى جايگاهى ويژه دارد.


وانگهى، با وجود آنكه كربن بعنوان شارح آراء شخصيت‌هاى برجسته‌اى مانند ابن سينا، سهروردى (شيخ اشراق)، ابن عربى و در كل بسبب مطالعاتش در زمينه عرفان، تشيع و تصوف ايرانى مشهوراست. از نوشته هاى او در باره ملاصدرا و فلسفه اسلامى متأخر فقط بخش كوچكى به انگليسى ترجمه شده است. کتاب ملاصدرا تاليف هانري کوربن است که با ترجمه ذبيح الله منصوري در دسترس ایرانیان قرار دارد.


آنچه در ادامه می‌خوانید یکی از روایت‌هایی است که کربن در کتاب خود به آن پرداخته است:


مي گويند: روزي مولانا ،شمس تبريزي را به خانه‌اش دعوت کرد.


شمس به خانه جلال‌الدين رومي رفت و پس از اين که وسائل پذيرايي ميزبانش را مشاهده کرد از او پرسيد: آيا براي من شراب فراهم نموده اي؟


مولانا حيرت زده پرسيد: مگر تو شراب‌خوار هستي؟!


شمس پاسخ داد: بلي.


مولانا: ولي من از اين موضوع اطلاع نداشتم!!


ـ حال که فهميدي براي من شراب مهيا کن.


ـ در اين موقع شب، شراب از کجا گير بياورم؟!


ـ به يکي از خدمتکارانت بگو برود و تهيه کند.


- با اين کار آبرو و حيثيتم بين خدام از بين خواهد رفت.


- پس خودت برو و شراب خريداري کن.


- در اين شهر همه مرا مي‌شناسند، چگونه به محله نصاري نشين بروم و شراب بخرم؟!


ـ اگر به من ارادت داري بايد وسيله راحتي مرا هم فراهم کني چون من شب ها بدون شراب نه مي‌توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.


مولوي به دليل ارادتي که به شمس دارد خرقه اي به دوش مي اندازد، شيشه اي بزرگ زير آن پنهان ميکند و به سمت محله نصاري نشين راه مي افتد.


تا قبل از ورود او به محله مذکور کسي نسبت به مولوي کنجکاوي نمي‌کرد اما همين که وارد آنجا شد مردم حيرت کردند و به تعقيب وي پرداختند.


آنها ديدند که مولوي داخل ميکده اي شد و شيشه اي شراب خريداري کرد و پس از پنهان نمودن آن از ميکده خارج شد.


هنوز از محله مسيحيان خارج نشده بود که گروهي از مسلمانان ساکن آنجا، در قفايش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا اين که مولوي به جلوي مسجدي که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا مي کردند رسيد.


در اين حال يکي از رقيبان مولوي که در جمعيت حضور داشت فرياد زد: "اي مردم! شيخ جلاالدين که هر روز هنگام نماز به او اقتدا مي‌کنيد به محله نصاري نشين رفته و شراب خريداري نموده است."


آن مرد اين را گفت و خرقه را از دوش مولوي کشيد. چشم مردم به شيشه افتاد


. مرد ادامه داد: "اين منافق که ادعاي زهد مي‌کند و به او اقتدا مي‌کنيد، اکنون شراب خريداري نموده و با خود به خانه مي‌برد!"


سپس بر صورت جلاالدين رومي آب دهان انداخت و طوري بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.


زماني که مردم اين صحنه را ديدند و به ويژه زماني که مولوي را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند يقين پيدا کردند که مولوي يک عمر آنها را با لباس زهد و تقواي دروغين فريب داده و درنتيجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.


در اين هنگام شمس از راه رسيد و فرياد زد: "اي مردم بي حيا! شرم نمي‌کنيد که به مردي متدين و فقيه تهمت شرابخواري مي‌زنيد، اين شيشه که مي‌بينيد حاوي سرکه است زيرا که هرروز با غذاي خود تناول مي‌کند "


رقيب مولوي فرياد زد: "اين سرکه نيست بلکه شراب است"


شمس در شيشه را باز کرد و در کف دست همه مردم از جمله آن رقيب قدري از محتويات شيشه ريخت و بر همگان ثابت شد که درون شيشه چيزي جز سرکه نيست.


رقيب مولوي بر سر خود کوبيد و خود را به پاي مولوي انداخت، ديگران هم دست هاي او را بوسيدند و متفرق شدند.


آنگاه مولوي از شمس پرسيد: براي چه امشب مرا دچار اين فاجعه نمودي و مجبورم کردي تا به آبرو و حيثيتم چوب حراج بزنم؟


شمس گفت: براي اين که بداني آنچه که به آن مي‌نازي جز يک سراب نيست، تو فکر ميکردي که احترام يک مشت عوام براي تو سرمايه‌اي‌ است ابدي، در حالي که خود ديدي، با تصور يک شيشه شراب همه ي آن از بين رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبيدند و چه بسا تو را به قتل مي‌رساندند.


اين سرمايه تو همين بود که امشب ديدي و در يک لحظه بر باد رفت. پس به چيزي متکي باش که با مرور زمان و تغيير اوضاع از بين نرود.


 

 

منبع: کتاب ملاصدرا.تاليف هانري کوربن.ترجمه و اقتباس ذبيح الله منصوري - با اندکي دخل و تصرف

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار