بحث درباره چیستی فلسفه اخلاق با پاسخ به چند پرسش میتواند طرح شود. اگر بخواهیم تعریفی منطقی و دقیق از فلسفه اخلاق داشته باشیم، باید سه واژه را دقیقاً معنا کنیم؛ فلسفه، اخلاق و فلسفه اخلاق.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه صبحنو، حجتالاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه یادداشتی درباره مبنای اخلاق فلسفه نوشته است که در ادامه میآید:
در تعریف فلسفه، فلاسفه گذشته گفتهاند: عوارض و احکام موجود بماهو موجود. این تعریف شامل فقط یک موجود خاص نمیشود. مثلاً احکام وجود انرژی در فیزیک مورد بحث قرار میگیرد؛ اما احکام وجود مطلق و اصل وجود در فلسفه بحث میشود. تقسیمبندیهایی مانند حادث و قدیم، علت و معلول و... در چارچوب فلسفه قرار میگیرند.
واژه فلسفه در عبارت «فلسفه اخلاق» به این معنا به کار نمیرود. معمولاً فلسفه را در این عبارت به معنای «مبادی تصوری و تصدیقی اخلاق» به کار میبرند. در مقابل این معناهای فلسفه، یک تعریف ارائه دادهایم: «احکام وجود انضمامی انسان».
یعنی همان «منِ» انسانی که به صورت حضوری و وجدانی درکش میکنیم. هر کسی در ذهن خودش یک تصور از «من» دارد که به آن «مفهوم من» میگوییم؛ اما همه ما یک درک وجدانی و حضوری از من داریم. مثالی که در این زمینه وجود دارد این است که ما تصوری از «ترس» داریم، اما این موجب نمیشود که بترسیم، بلکه وجدان کردن ترس موجب ترسیدن ما میشود، یعنی حقیقت ترس بر ما غالب و آثار ترس در رخسار ما ظاهر خواهد. همانطور که بین تصور ترس و وجود و وجدان ترس فرق است، میان تصور من و وجود من هم فرق است.
وقتی میگوییم «وجود انضمامی انسان» منظورمان تصور من نیست، بلکه آن «خود»ی مد نظر است که وجداناً و حضوراً آن را درک میکنیم و مییابیم. صورت ذهنی همان چیزی است که فلاسفه به آن «علم حصولی» میگویند؛ اما وقتی شما خودتان را از درون مییابید که هستید، به آن «علم حضوری» میگویند. شما وقتی خودتان را دوست دارید در واقع صورت ذهنی خودتان را دوست ندارید بلکه «خودتان» را دوست دارید.
مفهوم «concrete» همان واقعیت عینی اشیاست که به همان من حقیقی و حضوری شما ارجاع دارد. ما اگر از وضعیت زمانی و مکانی خودمان غفلت کنیم، هیچ گاه از «خودمان» غفلت نمیکنیم. این وجود انضمامی انسان احکام و عوارضی دارد. مثلاً این انسان دارای «حق» است.
دارای «زبان» است. یکی از این عوارض و احکام هم «خلقیات» است. یعنی شما بالوجدان همانطور که خودتان را درک میکنید، خلقیات خودتان را هم مییابید. یعنی وجدانا میدانید که از فضایل و رذایلی برخوردارید. منظور از خلقیات همان ملکات نفسانی است که در ذات انسان تعبیه و جزوی از هستی او شده است. پس خلقیات یکی از احکامی است که بر وجود انضمامی انسان بار میشود.
درباره این خلقیات دو جور میتوان بحث کرد؛ یکی اینکه خلقیات خوب و بد را بیان کنید و بگویید خلق دروغگویی بد است و خلق راستگویی خوب است تا آخر، که به آن علم اخلاق میگوییم. دوم اینکه یک دسته مبادی تصوری و تصدیقی خلقیات را برشماریم. مثلاً بگوییم این خلقیات «إخبار» هستند یا «إنشاء»، «نسبی» هستند یا «مطلق»، معیار دارند یا ندارند، از دین گرفته میشوند یا نه، عقل آنها را درک میکند یا نه، خوب یعنی چه، بد یعنی چه.
در صورت دوم است که عنوان «فلسفه اخلاق» اطلاق میکنیم. در این صورت فلسفه اخلاق زیرمجموعه فلسفه قرار میگیرد و معنای فلسفه فقط مشترک لفظی نمیشود بلکه در معنا هم مشترک میشود. با این تعریف از فلسفه، تمام فلسفههای مضاف زیرمجموعه فلسفه قرار میگیرند.
از آنجا که بنده در حال تأسیس فلسفه جدیدی هستم، فلسفه را اینگونه تعریف کردم و با این تعریف فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق، فلسفه اقتصاد، فلسفه علم و... زیرمجموعه فلسفه به معنای مطلق کلمه قرار میگیرد. البته ما به این تعریف فلسفه یک قید روشی هم میزنیم و میگوییم برای بررسی احکام و عوارض وجود انضمامی انسان، از روش عقلی استفاده میکنیم.
زیرا در علم انسانشناسی (anthropology) هم از انسان صحبت میشود، اما روشاش روش تجربی است و با انسانشناسی به معنای فلسفی آن متفاوت است؛ روش فلسفه عقلی است.
درباره چیستی اخلاق هم میتوان گفت، اخلاق جمع خلق است، به معنای سرشت یا صفت نفسانی یا هیأت راسخه در وجود انسان. این صفات باعث میشود که بدون استدلال عقلانی، اعمالی را انجام دهیم. گاهی این خلق و سرشت از سنخ فضیلت است گاهی از سنخ رذیلت.
لذا اخلاق به دو دسته فضایل و رذایل تقسیم میشود. این هیأت راسخه، منشأ بسیاری از افعال ماست. ما اغلب برای انجام اعمالمان بر اساس ملکات نفسانی عمل میکنیم و تأملات عقلانی لزوماً در پس آن وجود ندارند.
اگر بخواهیم همه اعمالمان را با استدلال عقلی انجام دهیم، بسیار مشکل میشود. مانند مترجمی که میخواهد متنی را از زبان مبدأ به زبان مقصد برگرداند. شما کسی را میبینید که بدون تأمل به راحتی غیبت میکند یا دروغ میگوید. کسی را هم میبینید که بدون تأمل، انفاق میکند.
ما در فلسفه اخلاق به دنبال این نیستیم که بگوییم چه چیز خوب و چه چیز بد است؛ بلکه میخواهیم مبادی تصوری و تصدیقی اخلاق را بررسی کنیم.