در قسمتی دیگر از مجموعه برنامههای «پوشه؛ پیوند جامعه و دانشگاه»، در مورد بی خانمانی بهعنوان مسئلهای ارتباطاتی پرداختهایم؛ «پوشه» مجموعه ویدئوهاییست که با هدف پیوند جامعه و دانشگاه توسط پایگاه خبری تحلیلی عطنا تولید و منتشر میشود. در برنامه سوم پوشه، اعظم دهصوفیانی گفتوگویی داشته است با دکتر حامد کیا، عضو هیئت علمی گروه ارتباطات مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم؛ درباره نسبت فقر و بیخانمانی و اینکه گروههای مختلف جامعه چگونه میتوانند به بهبود وضعیت بیخانمانها کمک کنند. در ادامه مشروح این مصاحبه را میخوانیم؛
«امیدوارم کاری که انجام میدهید، نتایج خوبی هم برای مردم و هم برای جامعه دانشگاهی داشته باشد؛ چراکه این کارهای میانرشتهای باب گفتوگو پیرامون یکسری مسائل را به شکلهای گوناگون باز میکند و این شکل تازه بسیار اهمیت دارد.
اگر من بخواهم راجع به بیخانمانی صحبت کنم، این موضوع را بیشتر در حوزه گستردهتری به نام فقر قرار میدهم. فقر میتواند جنبههای مختلفی داشته باشد که بیخانمانی یکی از شکلهای بروز و نمود فقر است. معمولا قشر متوسط به دو طبقه اجتماعی با تعجب نگاه میکند: یکی نگاه به قشر خیلی مرفه جامعه و سبک زندگی آنها و دیگری قشر خیلی فقیر. از یکی میخواهد دوری کند و به یکی میخواهد نزدیک شود. به طوری که قشر متوسط در یک گریز و نزدیک شدن به سر میبرد و آنچه که برای او مهم است، دور شدن از سطح فقر و رسیدن به سطح مرفه است.
وقتی از یک چیز پیوسته دور میشوید، ارزش آن چیز برای شما پیوسته پایینتر میآید و وقتی چیزی بیارزش شود، تبدیل به یک هیولا میشود و ما معمولا هیولاها را میکشیم. هیولاها را پاس نمیداریم. وقتی چیزی بیارزش و هیولا میشود، هم قابل کشتن و هم مرگ آن برای ما بیارزش میشود. علاوه بر این ما میخواهیم از آن فاصله بگیریم. به آن هیولا فکر نمیکنیم، بلکه راجع به آن کابوس میبینیم.
در مقابل، مرفه شدن دائم ما را وسوسه میکند. ما پیوسته برای مرفه شدن وسوسه میشویم. پس به طور اتوماتیک اندیشیدن به فقر و بیخانمانی و برنامهریزی برای ارتقای قشر فقیر برای قشر متوسط از بین میرود. ازسوی دیگر وقتی قشر متوسط برای کمک به طبقه فقیر و بیخانمانها ورود پیدا میکند، کار آن تبدیل به یک رشادت و یک موقعیت ویژه میشود، به این معنا که یکسری افراد که میخواهند ارزشهای جدیدی را تولید کنند و بگویند این فقرا و بیخانمانها بیارزش نیستند. بدین ترتیب گریزی از خط معمول فکر کردن پیرامون فقرا به وجود میآید.
اما حالا من از خودم میپرسم چه اتفاقی میافتد که سریال «دل» و نظایر آن ساخته میشود؟ ژانری که اکنون به کرات در سینما میبینیم و برای مثال طرف در فیلم در خانه خودش هم کراوات زده است. میتوانیم بگوییم نوعی از زندگی فقیر و غنی را که در سینمای انقلاب داشتیم، دیگر اکنون نداریم.
همین فرآیند به شکلهای مختلف دیگری نیز رخ میدهد و در سینما به شکلی نمود پیدا میکند. وقتی من این سیر را میبینم، دیگر فقیر و غنی وجود ندارد و فقرا دیده نمیشوند. اگر جایی هم فقرا و طبقه فرودست دیده شوند، تبدیل به آدمی میشود که سرایدار است یا لهجهای دارد که میشود به آن خندید، نه بیشتر! در چینین شرایطی سینما و سریالهای ما به قشری میپردازد که انگار فقط این قشر میتواند عاشق شود یا ... . درنهایت این قشر فقط ایدهها و ایدهآلهای طبقه متوسط را نمایندگی میکند.
با وجود این، در چند سال اخیر دوباره یک رجعتی به طبقه فرودست می شود. مثلا فیلم «متری شیش و نیم» و «ابد و یک روز» ساخته میشود. چرا این اتفاق رخ میدهد؟ چون جامعه فقیر شده است. وقتی طبقه متوسط خودش فقیر میشود، میتواند به فقر فکر کند.
این سیر اجتماعی چه چیز را به ما نشان میدهد؟ نشان میدهد که طبقه متوسط چقدر مهم است و زمانی که طبقه متوسط فقیر میشود، مخاطب فیلم متری شیش و نیم میشود. منظور ما قسمتی از طبقه متوسط است که فقیر نشده و یا دست و پا میزند که فقیر نشود. قبل تحریمها و بیارزش شدن پول ملی، فرد میتوانست با پول بسیار اندکی به ترکیه برود. یا میتوانست کل ایران را بگردد و قدرت سفر رفتن و گردش کردن خود را به تصویر بگذارد. اما بیخانمان که قدرت گردش کردن ندارد. قدرت گردش قدرتی مدرن است برای مثال بگپکرها (bag packer). این نوع سفر شاید خیلی به نظر ساده بیاید اما با وجود این باید یک قدرتی مثل امنیت وجود داشته باشد که فرد بتواند با کولهپشتی بچرخد.
بنابراین بیخانمان و قشر فقیر قشر ساکن است و وقتی این گروهها را کنار هم جمع میکنیم، به این نتیجه میرسیم که طبقه متوسط چقدر در این موضوع که چطور میتوان فقرا را ارتقاء داد، تعیینکننده است. وقتی طبقه متوسط به وضعیت فقرا آگاه است و آنها را هیولا نمیبیند و زمانی که یک قدرت اقتصادی یا فرهنگی دارد که میتواند یک سمن (سازمان مردم نهاد) را شکل بدهد و چیزهایی که در حال تبدیل به هیولا شدن است، را به قامت انسانی برگرداند، علوم انسانی به این گروه بازگشته و میگوید که شما هم میتوانید به طبقه متوسط بپیوندید. در چنین شرایطی این افراد برنامهریزی و کار را شروع میکنند.
درمقابل وقتی خود طبقه متوسط فقیر باشد (بحثی مطرح است که طبقه متوسط درحال ازبین رفتن است) دیگر نمیتوان انتظار داشت که فقر را نجات دهیم. همچنین اگر قشر متوسط به سمت مرفه شدن به هر قیمتی رانده شود یعنی طبقه متوسط بساز بفروش، دلال و سفتهبازی میکند، دیگر کارآفرین نخواهد شد. برای درک بهتر مثالی میزنم. مثلا استیو جابز یک فرد از طبقه متوسط بود و با کارآفرینی به طبقه مرفه رسید. در ایران فرآیند کارآفرینی برای مرفه شدن را نداریم و یا خیلی کم داریم. پس وقتی طبقه متوسط به ورطه دلالبازی برای پولدارشدن میافتد یا از طرفی به شدت فقیر میشود، نمیتوان امیدی به نجات فقرا داشت و علوم انسانی هم نمیتواند کمکی کند.
علوم انسانی برای کمک نیاز به مخاطبی دارد. اگر علوم انسانی هم بخواهد به شکل انتشاری کار کند، مخاطبش مردم میشوند. آن موقع که این مخاطب درگیر دلال بازی است، به علوم انسانی توجهی ندارد. طرز تفکر طبقه متوسط این شده است که کار کردن و پول درآوردن ارزش زحمت و عرق ریختن را از دست داده است.
فکر کردن درباره مسئله بیخانمانی در ایران مسئله پروبلماتیکی است؛ چون خود مردم و طبقه متوسط تا وقتی که بین رویای ثروت و کابوس فقر پیش میرود، نمیتواند به این موضوع به راحتی فکر کند. برای خروج از این مسئله ما به انقلاب اقتصادی و فرهنگی مثل مکانیزمهای رشد، کارآفرینی و شایستهسالاری نیاز داریم که بتوانیم طبقه متوسط را سامان بدهیم. تا زمانیکه نتوانیم طبقه متوسط را به خودش برگردانیم، نه علوم انسانی کمک میکند و نه میتوانیم طبقه فرودست را نجات بدهیم.
بنابراین در مجموع چیزی که میتوانم بگویم این است که فرهنگ ما فرهنگ فرودستپرور است و فرودستی در ماهیتش پرورده شده است و پیوسته این فرودستی گسترده میشود که نوعی از آن بیخانمانی است. نوعی از آن کودکان کار و نوعی دستفروشی در مترو و ماشین خوابی و … است. اگر به پرورش طبقه متوسط فکر کنیم، میتوانیم به فقر نیز فکر کنیم».
خبرنگار: فاطمه ملک پائین